شعر 


شعر و ادب |


1

گیسو به باد بسته و با ماه می روی 

بر روی ابرهای جهان راه می روی 

گاهی درون آینه ام نقش می‌زنی

گاهی به یک بهانه، به یک آه می روی 

زخمی تر از همیشه خوشم تاتوباز کی گرد آفرید 

من، به کمینگاه می‌روی؟

شب‌ها ستاره می شوی و روزها نسیم

در ذهن شاعرانه ی من راه می روی!

مثل پری گم شده ی کوچک فروغ

با خواب‌ها می آیی و آن گاه می روی 

■ بنیامین  دیلم کتولی

 

 

2

برای سهراب سپهری 

صدایت را شنیدم /وقتی برای قناری ها

از آواز کلاغ تعریف میکردی

و کرم های باغچه

تکه های شعرت را/میخواندند

تنهاییت را /در آغوش آسمان دیدم

آنقدر زیبا بود/که تنها شدم

تمام آب ها/چشم هایشان را

با دریای چشمانت می شستند

و اینجا پاییز

پر از برگ هایی ست آبی

که رنگ قلب تو را بوسیده اند

راستی میدانستی 

قایقی که جا گذاشتی

هنوز دارد رویاهایش را

پارو میزند

■  متینه شاهینی

 

3

در قاب چشم هایم/شهریست 

که خیابان هایش گرسنه خوابیده اند 

و هر کوچه اش

چشمی منتظر 

خشک به تکه نانی خشک 

که با دندان های نداشته اش 

گندم را مزه مزه کند 

این روزها شک دارم

ب لباسی ک دوباره اندازه شود ب تنم

اینجا حجم بزرگی از زندگی جاریست

ولی از سد چشمان تو باید پرواز کرد

ب سمت هرچه مهتاب 

و آرامش هرچه اقیانوس 

آهای

خیابان تنوردار

لطفا نردبانی برلب پلکم بگذار

منم آهی آبستن اشک

ک زیر باران

دست در دست مولوی

نی میزنم

■ مریم قربانی

 

 

 

4

ای ماهی تن داده به این تنگ بلوری 

آیا خبرت هست که محروم حضوری

آنان که دچارند به آبی تلاطم

گفتند که از حادثه عشق به دوری

آب است،سراب است نه حتماً می ناب است

وقتی که چنین مست ازین شیشه نوری

تا محو خودت هستی و هی دور خودت چرخ...

تا می‌دهد پولک زیبات غروری 

می‌چرخی و می‌چرخی و می‌چرخی و در خویش

می‌مانی و می‌مانی و محکوم به گوری

از آنکه رسیده است خبر هست اثر نیست

حاشا که غمی نیست ز توری و تنوری

باید متلاطم شود و موج بگیرد

وقتی که بلد نیست دل‌تنگ صبوری

نقبی بزن از قلب خودت تا دل دریا 

از فاصله رد شو که سزاوار عبوری 

■ ندبه محمدی