نجیب زاده ی نژاد رخشینه


یادداشت |

 

■ فاطمه زهرا مازندرانی. پایه دهم انسانی

در دشت های هموار و سبز، اسب های نجیب و سرکش، یال های بلندشان که چو گیسوی دخترک خرد سال بلند و پر لطافت، در دستان باد شانه می شد؛ به رخ آفتاب می کشیدند و من کماکان به این پی بردم که این معرکه ی روان و رها شده در دست دشت های عظیم هیچ گاه، مزاج ابدی اش را از دست نخواهد داد.  چرا که در بینابین تردد گله ی رخش های وحشی، تضادی بر زیستن های طبیعی شان جلوه گری می کرد، که گویا رخش سیه رنگ تنومند، دلش به زیستن دوباره در کونامش دلتنگانه می تپید. او همان گاه که یال های ابریشمی اش را در دست باد می سپرد و سم هایش را به تمنای خاک در می آورد، به این می اندیشید که چرا در این اتمسفر آغشته به التهاب ریه های نژادش، شیهه کشیدن سخت است. نجابت در رگ های پر تورم نژاد رخشینه، نقش بندی شده بود که به هر سوی این دشت می تازید. نیرویی سهمگین او را به تجلی برگشتن به سوی کونامش وادار می کرد. کاش آن قدر زیاد تضادی بین نژاد بیگانگان و رخش ها نبود، چرا که شاید می توانستم به او کمک کنم که خودش را با طنین خوش آواز رویاهایش هماهنگ کند و خود را به دستان پرسش گر طبیعت بسپارد. این گونه سختی ها، مشقت ها برای هماهنگی وجودش با جهان رخش ها خط می اندازد بر آینه های نجابت عالم درونی اش. به روی خودش نمی آورد؛ اما می شنود صدای هیاهوی جهان بی بکارت را که با فریادهای دروغین خویش، می کشاند طوفان های بی گواهی را به سوی دشت. شیهه بزن! تو آن قدر گوارای وجودت با هیاهوی جهان تضاد دارد؛ که بتوانی دست کم یک داد بر سر نفس دروغینش بکشی! تو تنها نجابتت می تواند در دادگاه عدالت جهان؛ شاهد بی پروایی هایت در رسم نابودی تمدن رخش ها باشد. آی اِی تویی که وجودت شکل گرفته بر پایه های نجابت؛ بگو من چگونه می توانم خط های آینه ی دلت را بر کنم. بگو من چگونه می توانم دست در ناهماهنگی های اتمسفر این دشت عظیم برَم؛ که نبینم چشمان به غم آلوده ی تو را زیبای پر تکامل از نجابت عالم. من تو را آن گونه که شکل گرفته ایی و الان در حال ایفای ذات نجیبت هستی می پرستم. تو را نخواهم که این همه غم و حزون بر تن کرده ای. در کنگره ی وجودت به دنبال چه هستی! سیه رنگ نجیب! تو به دنبال راه خودت باش!  بتاز به سوی کنامت، حتی اگر می دانی که روزی تو را از گله ی رخشان نژاد دار؛ طرد خواهند کرد.  خوب گوش کن زیبای با نجابت!  تو تصمیم پر درخششی گرفته ایی، تو کاری را کردی که علیه نژاد رخشینه نبوده است؛ زیرا که تو نام نژادت را زنده خواهی داشت. فریاد بر کنید که او به سوی قله ی سنگی دشت سبز می تازد تا شیهه ی آزادی را بکوباند بر گوش عالم بی بکارت . او از همان آغاز تمدنش؛ سزاوار شکست طلسم رویاهایش بود. درود بر تو نجیب زاده ی نژاد رخشینه.