بسم رب الشهدا  و صدیقین


یادداشت |

 

 ■  فاطمه اسدپور. پایه نهم 

سلام سردار می خواهم برای شما بنویسم که سردار دل هایی! شما که سرباز امام زمانی!  بگذار اول خودم را معرفی کنم، اسمم فاطمه است. می دونم که منو میشناسی. از روی همون گریه هایی که شبانه، وقتی که همه خواب بودند برات ریختم. از روی همون درد دل هایی که باهات کردم. میدونم که میدونی کی هستم، اگر نمیدونستی، منو دعوت نمی کردی که بیام تشییع جنازه ات. یه چیزی رو میدونستی سردار؟!  بعد ازینکه تو رفتی کل زندگیم دگرگون شد، بعد ازینکه تو رفتی دیگه هیچی خوب نبود: حال رهبرمون، حال مردممون و... .

اونشب رو یادته؟!  تو خاطرم قبل خواب چی بهت گفتم؟ گفتم که میشه منو دعوت کنی که بیام؟ بهت گفتم، من فرزند شهید نبودم و نتونستم از نزدیک ببینمت لااقل بهم این فرصت را بده که بیام و ببینمت. گفتم که عاشق دیدارتم همونطور که خدا عاشق دیدارت شد. تو همان فرشته آسمانی بودی که به دست ما امانت سپرده شدی.  می دونم که باید به سوی او  باز می گشتی، ولی نه آن قدر زود ، خیلی زود رفتی! خیلی خیلی زود.

تو دعوتم کردی!  طوری که الان هم بهش فکر می‌کنم، باورم نمیشه.  باورم نمیشه که صدام رو شنیدی! وقتی که تو اتوبوس نشسته بودم و به سمتت می آمدم، دلم آشوب بود، دگرگون بودم و هرچه که به شما نزدیکتر میشدم، درونم بیشتر غوغا می‌کرد. وقتی که چشمانم به پیکرت افتاد، دیگر دست خودم نبود، اشک چشمام امونم رو بریده بود، نمی توانستم جلویش را بگیرم. انگار اون دیگه من نبودم، برای تو گریه نمیکردم، برای خودم گریه میکردم که تو را از دست دادم.سردار!  من نمی شناختمت ولی وقتی خبرشهادت رو شنیدم، دلم ریخت. اولش نمی دانستم چرا!؟ ولی بعد از اینکه فیلم هایت را، کلیپ هایت را دیدم متوجه دلیلش شدم. من دگر عاشق اخلاص  و پاکی تو شده بودم. ولی دیگر دیر بود، خیلی دیر و من از آن روز تو را چون پدر دوست می دارم. ای که سردار دلهایی!  با اینکه یک سال از رفتنت می‌گذرد. ولی من هر بار برایت چنان گریه می‌کنم که گویا تازه به شهادت رسیدی! حاج قاسم! پدر مهربان! تو دگر شرمنده نیستی! شرمنده کودکانی که پدری دارند که باله پروازشان را گشوده اند. این روزها تنها ما شرمنده ایم، شرمنده. حاجی جان! رهبرمان بعد رفتنت، خیلی ناراحت و دلتنگ است، گاهی در رویا به او سر بزن، او عاشقت بود. این عشق را در صدایش هنگام نمازش می‌شد فهمید. سردار قلب ها!  سلام من را به مادرم زهرا برسان و بگو این روزها به یادش بودم، بگو منتظر پاسخش به نامه ای که در دل برایش فرستادم هستم و در آخر سالگرد  بال گشودنت را  به شما تبریک می گویم. هرچند برای ما سخت است؛ ولی همین که تو پس از مدت ها به آرامش رسیدی، کافی است. راستی حاجی! لبخندت، خیلی زیباست! یکاری کن فقط بخند!