داستان هزار پای نامه بــر 




 

■ ویانا روح افزایی. کلاس سوم

در جنگل بزرگ زیبا حیوانات جنگل به خوبی و خوشی زندگی می کردند و خبر حال همه را داشتند و اگر دوستانشان دورتر از آنها زندگی می کردند آن ها به هم  نامه می دادند.  هزار پای نامه بر عاشق این بود که نامه های حیوانات جنگل را به دستشان برساند تا همه از حال هم با خبر باشند .روزی هزار پای قصه ی ما کفش هایش پاره پاره شده بود چون او هر روز نامه های زیادی را جابجا می کرد. هزار پای نامه بر نزد کفش دوزک رفت و هزارتا کفش سفارش داد اما کفش دوزک  گفت من نمیتونم این همه کفش بدوزم چون من سفارش های دیگری دارم و به هزار پا گفت تو هزار تا کفش نیاز داری این کفش ها روزها و ماه وقت می خواهد .اما هزار پا عجله داشت. او می گفت باید نامه ها را جا به جا کنم. روزها گذشت حیوانات جنگل که از هم دور بودند خبر یک دیگر را نداشتند. آن ها می گفتند چرا هزارپای نامه بر نامه های ما را نیاورد تا این که کفش دوزک دلیل دیر کردن هزار پا را به حیوانات جنگل داد .حیوانات جنگل دیدند اگر هزار پا نباشد، آن هاخبر از حال هم ندارند، آنها تصمیم گرفتند که با کمک کفش دوزک برای هزار پا کفش بدوزند. حیوانات روزها با هم کفش هارا دوختند و به خانه ی هزار پا بردند . هزار پا از دیدن کفش ها بسیار خوشحال شد. حیوانات جنگل گفتند تو به ما کمک می کنی ما هم به تو.  بعد هزار پا که کفش هایش را پوشید و شروع  کرد به نامه بردن، همه ی حیوانات جنگل خوشحال بودند که به هزار پا کمک کردند. و هزار پا هم آ ها را از حال یک دیگر با خبر می کند.