شعر


شعر و ادب |

 

1

غم ستاره اگر با شکفتن تو بریزد 

هزار بوسه به شکرانه بر تن تو بریزد

دمی تو جلوه نما تا تمام حشمت خورشید

به سایه سار قد سایه افکن تو بریزد 

حریم رأفت خود را پناه شب زدگان کن

که اشک دربدران روی دامن تو بریزد

هزار دیو ستم گر به راه ما بنشیند 

هزار سنگ دعا از فلاخن تو بریزد

و ان یکاد دمیدم هوای بام و درت را 

مباد تیر مصیبت به مامن تو بریزد

برون بیا که درون از ندیدن تو غمین است

شکفته شد که غمم با شکفتن تو بریزد

■ پرویز کریمی

 

2

تو کیستی!

که روی تو

ز هر طرف

ز هر کرانه دیده می شود

صدای دل‌نشین تو 

ز هر کجا شنیده می شود 

تو کیستی!

که ابرها 

ز بغض دوری تو گریه می کنند 

و سبزه‌ها 

به شوق گام‌های تو

به آسمان نظاره می کنند

تو کیستی!

که آب هم

در انتظار کام توست

درخت و گل

معطر از شمیم و عطر نام توست

تو کیستی!

که آتش از فراق توست شعله‌ور

و شعله هاست

از همیشه بیشتر

تو کیستی!

بگو وگرنه فکر می‌کنم 

که تو مرا ز خویش دور می‌کنی

به راستی بگو

 بگو که کی ظهور می‌کنی

 

■ سکینه کریمی راد

3

بانو سلام! این چندمین بار است، می‌بینی؟

تو، مطلع نابی برای شعر آیینی

از بوته های روشن عرفان برای من

با دست‌های مهربانت سیب می‌چینی

گاهی کمی لبخند میهمان توام اما

گاهی غمت سر می‌رود از کاسه چینی

انگشت‌هایت خوشه‌های گندم و دارند

الحمدها در دست‌هایت طعم شیرینی

هر بار با دستان خالی آمدم دیدم

یک ظرف شیر و چند تا خرماست در سینی

مردی که در آیینه چشمت نمایان شد 

می‌دید تو کوثرترین پیمانه ی دینی

مبهم‌ترین راز جهان خلقتی بانو

آری تو در آیینه ی چشم علی اینی 

■ ندبه محمدی

 

 

 

 

 

 

 

*****

من مادر چهار شهید ولایتم

کوهم، ولی خمید ز غم ، قد و قامتم

با اینکه از تبار دلیران ِ نامی ام

خدمتگزار آل علی و رسالتم

من خانه دار خانه ی "ام ابی" شدم

من خادم حسین و حسن ، اُم غیرتم

تا تلخی شهادت بی بی به در شود

"ام بنین" نهاد علی ، اسم و کُنیَتَم

دادم تمام هستی خود را برای دوست

در شهر شُهره شد، همه عشق و ارادتم

آمد بشیر و گفت که من بی پسر شدم

من عاشق شهادت راه امامتم 

جانم حسین و هستی و ایمان من حسین

از جان من بگو که شده طاق، طاقتم

"چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید"

گریان و نوحه گر زغمش تا قیامتم

عبدالعلی دماوندی

 

 

ک