پدرم هر شب برایمان شاهنامه می خواند
گفت وگو |
علاقه مندی بنده به شاهنامه به دوران کودکی ام برمی گردد. زمانی که مرحوم پدرم هر شب، حدود یک ساعت برایمان شاهنامه می خواند و این کار مدت ها ادامه داشت. هیچ گاه اندوهش را هنگام گفتن از سهراب و سیاوش فراموش نمی کنم. بعدها با مطالعه ی شاهنامه متوجه شدم چندان به بعد تاریخی آن پرداخته نشده و تلاش کردم در این زمینه به جغرافیای استان گلستان در شاهنامه بپردازم.
ندبه محمدی _حرف از شعر و شاعری که می شود، بی گمان علی اصغر کیانی یکی از بهترین هاست که حرفی برای گفتن دارد. فرصت را غنیمت می شماریم و پای صحبت هایشان می نشینیم.
کمی از خودتان برایمان بگویید؟ علی اصغر کیانی هستم. در ۲۰ بهمن ۱۳۵۳ در گرگان زیستن را آغاز کرده و تا مقطع دبیرستان در این شهر تحصیل نمودم. پس از خدمت سربازی، ساکن بهشهر در مازندران شده و بعد از ۱۰ سال به گرگان برگشتم و اکنون در این شهر روزگار می گذرانم.
چگونه پا به عرصه ی شعر و ادبیات گذاشتید؟ در دوران خدمت سربازی در آبادان این سعادت نصیبم شد که با دو شاعر توانا آشنا شوم. نادر جابری شاعر خوب دهلرانی و کوروش کیانی شاعر ایذه ای. این رخداد هم زمان شد با خط خطی های مثلا شاعرانه ی بنده. تشویق و راهنمایی این دو بزرگوار برایم بسیار ارزشمند بود و باعث شد سرودن را جدی تر از گذشته پی بگیرم. پس از خدمت نیز به علت سکونت در بهشهر عضو انجمن شعر بهار بهشهر شدم. در آن زمان، استاد علی مراد خرمی عاشقانه به آموزش و هدایت شاعران شرق مازندران مشغول بودند. حضور بنده در این انجمن و آشنایی با استاد خرمی، رخداد دلپذیری در زندگی ام محسوب می شود و از ایشان بسیار آموختم و مدیون لطف استاد و دوستان بهشهری ام هستم که نمی گذاشتند احساس غریبی داشته باشم. در دهه ی هفتاد اشعارم در نشریات و رسانه ها به نام بهشهر منتشر گردید و هنوز هم بسیاری بنده را به عنوان شاعر مازندرانی می شناسند. لازم است یادی کنم از شاعران بهشهر که متاسفانه اینک در قید حیات نیستند مانند: استاد علی مهدیان، منصور جعفری خورشیدی، بیژن امینی، بهرام روشن، طاهره رنجبر و... روحشان شاد.
از چه زمانی در جمع شاعران گرگان قرار گرفتید؟در همان دوران تلاش می کردم دوشنبه ها در انجمن شعر تالار گرگان حضور داشته باشم. انجمنی که استاد علی اکبر ابراهیم زاده مسئولیت آن را به عهده داشت و انجمن به خاطر چند صدایی و حضور پرشور شاعران رونق بسیار داشت. حسرت آن روزها در ذهن و دلم مانده و امیدوارم دوباره حضور در انجمن شعر تالار را با آن شور و شوق تجربه کنم. درود می فرستم به روان پاک استاد ابراهیم زاده و حبیب الله قلیشلی که فروتنانه به هنر این سرزمین خدمت می کردند و همچنین روحی خالقی عزیز و سعید حامد نازنینم، شاعر جوانی که چند روز پیش سالگرد کوچش را به سوگ نشستیم و آرزوی سلامتی دارم برای پیشکسوتان شعر به ویژه عمو پرویز کریمی و مختار رنجیده ی عزیز.
چقدر جامعه را نیازمند شعر و ادبیات می بینید؟اگر باور داشته باشیم که زنده ماندن زبان فارسی مدیون شعر و ادبیات به ویژه شاهنامه ی حکیم طوس است و شاعران و ادیبان، پاسدار زبان و فرهنگ این سرزمین بوده و هستند، آن گاه پی به اهمیت شعر و ادبیات و ضرورت وجود آن خواهیم برد. ضرورتی که جدا از حفظ زبان، آموزه های اخلاقی، حماسی، اجتماعی و ... را به زیباترین شکل ممکن بیان می کند تا بیشترین تاثیر را بر جامعه داشته باشد. سرزمین ما را بیشتر با خیام و فردوسی و حافظ و سعدی و... می شناسند. شاعرانی که احترام همگان را در طول تاریخ برانگیخته اند. استان گلستان نیز از دیرباز با فخرالدین اسعد گرگانی، لامعی، مختومقلی فراغی و... سهم بزرگی در این مهم داشته است.
نگاهتان به جشنواره ها چگونه است؟جشنواره ها و سوگواره ها ضرورتی ست که در کنار رقابت، باعث شناسایی و معرفی شاعران جوان می شود. اما نباید صرفا به موضوعات خاص و ایام خاص، محدود شود. بلکه باید امکان و انگیزه لازم را به شاعران جوان برای ارائه ی آثار خود با مضامین دیگر نیز بدهد.
فعالیتهای امروز شما چیست؟سال گذشته مجموعه غزل بنده با عنوان «خورشید را گم نکردم» توسط حوزه هنری منتشر گردید. از تلاش و همت دوستان حوزه هنری به ویژه جناب آقای حسین عبدی بسیار سپاسگزارم. دو مجموعه ی دیگر نیز آماده ی چاپ دارم که امیدوارم به زودی منتشر شود. همچنین، مدتی ست در کنار شعر به لطف و پیشنهاد استاد غلامعلی رضایی، از پیشکسوتان تئاتر استان، در عرصه ی بازیگری نیز فعالیت دارم و طی دو سال گذشته در چندین نمایش و سریال، مانند «بازی نقابها» که از شبکه ی دو پخش شده است بازی کرده ام. این روزها در کنار فعالیت های پراکنده ای در زمینه شعر و نمایش دارم، مانند داوری جشنواره ی شعر استانی و تمرین در تئاتر «وصال یار» به کارگردانی استاد عباس محمدی، مشغول کار روی شاهنامه هستم. به این صورت که با حذف راوی و اضافه کردن دیالوگ برای شخصیتهای شاهنامه، با همان وزن و ویژگی زبانی، تلاش دارم اثری در خور توجه برای فیلم، نمایش یا اپرا ارائه کنم. تلاشم این است که در این اثر، کلام غیرموزون استفاده نگردد که کار بی سابقه ای بوده و بسیار امیدوارم این نوآوری مورد توجه و استقبال قرار گیرد.
این طور که پیداست بسیار به شاهنامه علاقمند هستید؟ علاقه مندی بنده به شاهنامه به دوران کودکی ام برمی گردد. زمانی که مرحوم پدرم هر شب، حدود یک ساعت برایمان شاهنامه می خواند و این کار مدت ها ادامه داشت. هیچ گاه اندوهش را هنگام گفتن از سهراب و سیاوش فراموش نمی کنم. بعدها با مطالعه ی شاهنامه متوجه شدم چندان به بعد تاریخی آن پرداخته نشده و تلاش کردم در این زمینه به جغرافیای استان گلستان در شاهنامه بپردازم. این پژوهش منجر به جمع آوری مطالبی شد که مورد توجه دوستان قرار گرفت و در نشریات مختلف ارایه گردید و امیدوارم با کامل تر شدن آن به صورت کتاب منتشر شود. از جناب آقای سید مهدی جلیلی نیز که جلساتی را برای سخنرانی بنده در این زمینه ترتیب دادند، بسیار سپاسگزارم.
لطفا از نتایج پژوهشتان برایمان بگویید؟ پیش از هر سخنی لازم است بگویم، در مطالبی که عنوان میکنم، ادعایی ندارم. درباره جغرافیای شاهنامه، سخن بسیار است. بسیاری از مکانهایی که در شاهنامه از آنها یاد شده، به گفته شاهنامه پژوهان بزرگ، شامل چند نقطه جغرافیایی است. مثلاً میگویند، مازندرانی که در شاهنامه آمده، این مازندران نیست. زابل شاهنامه، این زابل نیست و همینطور بسیاری دیگر از اعلام جغرافیایی ذکر شده در شاهنامه. میگویند مختصاتی که ارائه میدهد نقاط متفاوتی را برای یک شهر در شاهنامه متصور میکند. مازندران را یکبار در همین جغرافیای ایرانی و بار دیگر در هندوستان تصور میکند. از اینرو جغرافیای شاهنامه جغرافیای خاصی است؛ با اینهمه اشاراتی که فردوسی بزرگ به محدوده جغرافیایی گلستان کرده است را با هم مرور میکنیم. در داستان پادشاهی فریدون میخوانیم که فریدون از اردبیل و آمل و ساری میگذرد و به تمیشه میآید. تمیشه، در منابع قدیم، شهری کهن در شرق طبرستان قدیم، در مرز شرقی طبرستان و سرحد گرگان، در شانزده فرسخی مشرق شهر ساری (ساریه) واقع بوده است. جغرافیای امروزی آن، شهر کنونی کردکوی است. بقایای شهر قدیمی تمیشه و دیوار آن در غرب روستای سرکلاته خراب شهر، در جنوب کردکوی موجود است. به گفته برخی باستان شناسان، این شهر پایتخت یک سلسله محلی متعلق به اسلام تا دوره سلجوقی بوده و قدمت این شهر بسیار بیشتر بوده و بخشی از عناصر حفاظتی شهر نیز در دوره ساسانی و در زمان سلطنت خسرو انوشیروان ساخته شده است. تمیشه پایتخت دوم فریدون بوده و تاجگذاری فریدون در تمیشه اتفاق افتاده است. در شاهنامه به اینها اشاره شده و فردوسی روایت میکند که فرانک، مادر فریدون برای مراسم تاجگذاری فرزندش به تمیشه میآید. در حدود سی و چند کیلومتری تمیشه روستایی است به نام مهدریجه که متعلق به گلوگاه مازندران است. اسم این روستا هم حقایقی را برای ما روشن میکند. به تلفظ نام این روستا دقت کنید. مهدریجه؛ مهد ایرج. ایرج یکی از سه پسر فریدون است. نام این روستا هم بیمناسبت با شاهنامه نیست و اتفاقاً با تمیشه که محل تاجگذاری فریدون است، نسبتهایی دارد و ممکن است محل تولد یا بالیدن ایرج باشد، ایرجی که وجه تسمیه ایران، نام اوست. بین نوکنده و گلوگاه، منطقهی «کُلباد» را داریم، در شاهنامه، کُلباد، یکی از سرداران لشگر توران بوده که در جنگ ایران و توران کشته میشود و در منطقه مرزی دفن میشود. اگر از اهالی کُلباد بپرسید، کلُباد که بوده، به شما خواهند گفت؛ کسی بوده که رستم، کتکش زد که مخفیگاه دیو مازندران را از او بگیرد. میگویند زبان کُلبادیها ترکی است، حالآنکه زبان آنها قرقیزی است و جالب آنکه همان زبان رامیانیها را دارند. غیر از این، داستان بیژن و منیژه را در شاهنامه داریم که با جغرافیای گلستان مرتبط است. این داستان از آنجا آغاز میشود که به کیخسرو خبر میآورند که «ارمانیان» آمدهاند و از حمله پیدرپی گرازها به زمینهای کشاورزیشان شکوه دارند و خواستار تدبیر پادشاهاند. به اعتقاد بسیاری از شاهنامهپژوهان، ارمانیان، ساکنان رامیان امروزیاند. از نظر آوایی و جنس کلمه، ارمانیان و رامیان شباهت بسیار دارند. بیژن، برای دفع خسارات گرازها داوطلب میشود اما پدرش گیو، مخالفت میکند. ولی در نهایت بیژن به همراه گرگین که سنوسالی داشته و به آن منطقه آشنایی داشته به ارمانیان میرود و با کشتار گرازها، مردم آنجا را از گزند آنها آسوده میکند. جالب اینکه الان هم کشاورزان رامیانی، همین مشکل را دارند و از حمله گرازها در عذابند. بیژن بعد از این کار بزرگ، خیمهای در دشت میبیند، پیش میرود و در آن میان منیژه، دختر افراسیاب، پادشاه توران را میبیند و دل در گرو عشق او مینهد. بیژن بعد از یک روز ماندن کنار منیژه، تصمیم میگیرد به دربار کیخسرو، پادشاه ایران برگردد، منیژه از او میخواهد بماند، بیژن قبول نمیکند و منیژه در نوشیدنی او داروی بیهوشی میریزد و او را بیهوش به توران و به کاخ خود میبرد. مدتی بعد، گرسیوز به افراسیاب خبر میدهد که پسری ایرانی، هفتهای است در کاخ دخترت ساکن شده است. افراسیاب خشنگین میشود و دستور میدهد، بیژن را نزد او بیاورند، بین بیژن و تورانیان درگیری پیش میآید و در نهایت گرسیوز قول میدهد که بیژن در امان است. اما افراسیاب حکم به مرگ بیژن میدهد و در اینجا پیران ویسه و قرهخان از وزیران دربار توران، افراسیاب را بیم میدهند که چنین نکند و عواقب ماجرای کشتن سیاوش را به او یادآور میشوند. قرهخان، پیشنهاد میدهد بیژن را زندانی کنند. جالب اینکه، قرهخانیها، فامیل بزرگی در منطقه رامیاناند و ارتباط قرهخانی که در شاهنامه به عنوان وزیر افراسیاب از او نام برده شده با این فامیل بزرگ، بایست مورد کنکاش قرار گیرد. گفتیم که ارمانیان، در مرز ایران و توران بوده. جالب اینکه اکنون هم دو روستا به نام «توران ترک» و «توران فارس» در حوالی رامیان و آزادشهر داریم. بیژن را به چاه میافکنند و منیژه را از کاخ بیرون میکنند. گرگین هم به دربار ایران بازمیگردد و خبر مرگ بیژن را به کیخسرو میدهد. کیخسرو، در جام جهانبین خود مینگرد و بیژن را در چاه میبیند. چنان که در شاهنامه میخوانیم، سرانجام بیژن به دست رستم که در جامه مبدل بازرگانان به توران میرود، از آن چاه نجات مییابد. در رامیان امروز، دشتی داریم که به «دشت بیژن» معروف است. چاهی داریم که به «چاه بیژن» معروف است؛ برخی از محلیها به این چاه، «چاه پیرزن» هم میگویند. شباهت آوایی پیرزن به بیژن، جای تردیدی نمیگذارد که پیرزن، تصحیف و تحریفی از بیژن است.
در جای دیگری در شاهنامه میخوانیم که انوشیروان به گرگان میآید و مردم این شهر که از حمله ترکان سرزمینهای شمالی به تنگ آمدهاند، داد خود به درگاه او میبرند و میگویند: «نیاریم گردن برافراختن/ ز بس کشتن و غارت و تاختن» و از او میخواهند برای دفع تجاوزات آنها تدبیری بیندیشد. فردوسی، به زیبایی و رسایی از زبان مردم گرگان دادخواهی میکند؛ «نباشد به گیتی چنین جای شهر/ گر از داد تو ما بیابیم بهر» انوشیروان دادگر متأثر میشود؛ «سرشک از دو دیده ببارید شاه/چو بشنید گفتار فریادخواه» و دستور میدهد بهترین معماران را از سراسر جهان آن روز، گرد بیاورند و دیواری در برابر این تجاوزات احداث کنند. به دستور او معمارانی از هند و روم و دیگر نقاط میآیند و دیواری به طول دویست کیلومتر بنا میکنند. این دیوار تاریخی از گمیشان تا گلیداغ استان گلستان کشیده شده است. فردوسی در شاهنامه به وضوح به ساخت این دیوار اشاره کرده است و حتی جزئیاتی از بنا را بازگو میکند. اشاره میکند که هنگام آواز بلبل و فصل بهار بود و بخشی از دیوار در دریا احداث شده است: «یکی باره از آب برکش بلند/برش پهن و بالای او ده کمند ـ به سنگ و به گچ باید از قعر آب/برآورده تا چشمه آفتاب» و جالب آنکه سفارش میکند بهترین معماران را به کار گمارید و بر آنان گنج بگشایید که خلاف داد و مردانگی است که ایرانیان در رنج باشند و گزند ببینند: «نباید که آید یکی زین به رنج/ بده هرچه خواهند و بگشای گنج»
خلاصه این که کتابهایی در زمینه جغرافیای شاهنامه نوشته شده. مانند «فرهنگنامه اعلام جغرافیایی در شاهنامه با محوریت بخش اساطیری و پهلوانی» نوشته سودابه خداکرمی و ﺟﻐﺮاﻓﻴﺎي ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ از ﻛﻴﻮﻣﺮث ﺗﺎ ﻛﻴﺨﺴﺮو از ﺣﺎﻧﻴـﻪ ﺑﻴﺮﻣـﻲ؛ اما لازم است پژوهشگران محلی، در این زمینه به تحقیق بپردازند. این نشانگان و تشابهات که در داستان بیژن و منیژه و منطقه رامیان وجود دارد ما را بر آن میدارد که تحقیق گستردهتری انجام دهیم و بخشهایی ناشناخته و پنهان از شاهنامه را بشناسیم و بشناسانیم. این نسبتها که منطقه ما یعنی جغرافیای استان گلستان با شاهنامه دارد، ما و فرزندان ما را به شاهنامه علاقهمندتر میکند و این علاقه آنها را به خواندن شاهنامه و بهره بردن از حکمتهای درون داستانهای آن تشویق میکند. شاهنامه گنجینه فرهنگی ماست که راه و رسم درست زندگی کردن را در قالب داستانها و حماسهها و اسطورههای جذاب به نسلها منتقل میکند و حیف است که فرزندان ما از آن بیبهره باشند.
با آرزوی توفیق و سلامتی برای شما، از طرف همه ادیبان و ادب دوستان این سرزمین، سالروز تولدتان را تبریک می گویم و به عنوان حرف آخر از شما می خواهم ما را به چند فنجان غزل مهمان کنید.
بسیار سپاسگزارم. من هم برای همه اهالی ادب آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.