رشته انسانی یا تجربی


یادداشت |

 

■ رکسانا سادات حسینی

بیشتر از‌ هر چیزی امروز نیاز به یک همراه داشتم برای تفریح. امروز از آن روزهایی بود که حاضر بودم تا خود قله کوه بدوم، اما سراغ درس نروم.  چه کار کنم خب؟ گاهی روزها اینطور می شوم دیگر. از پشت میزم بلند شدم عینکم را در آوردم و صورتم را آب زدم تا کمی انرژی های منفی از من دور‌شوند. «بهار، بیا صبحانه بخور‌ مامان»! صدای مامانم را که شنیدم برای چند دقیقه خودم را از آیینه دستشویی نگاه کردم: «یعنی به مامان بگم قبل اینکه بیدار شه من صبحونه خوردم؟ وااای نه نمیشه اگر بگم مامان تا خود شب کم محلی می کنه با من» -« الان میام مامان» از پله ها پایین رفتم و وارد آشپزخانه شدم. -«امروز تعطیل بود. گفتم یک صبحونه خوب بخورین که بعدش برین قوی سر درس خوندنتون»! با صدای امیرحسین به پشت برگشتم. -«وااای مرسی مامان عجب صبحونه ایی هم درست کردیا»! دستت درد نکنه ! راستی مامان من دیروز شیمی 100 تا تست زدم 98 تا درست و 2 غلط. نمی دونم اون دوتا چطوری غلط از آب در اومدن و دلایل پاسخ نامه هم متاسفانه برام قابل درک نبود»! -«وااااای امیرحسین! دکتر خانواده! بگو ببینم بهار تو چند تا تست زدی»؟ وقتی مامان این سوالو ازم پرسید ضربان قلبم بالا رفت. با برگشتن رنگم یکهو پایین اومدن فشارم را حس کردم. -«اوم، چیزه..من...» یکهو امیرحسین پرید وسط حرفم. --«مامان؟ چی میگی؟ واقعا فکر کردی بهار تست میزنه؟  اصلا واقعا باور می کنی که بهار درس می خونه؟ من کوچیک ترین سوال شیمی یا فیزیک می پرسم بهار بلد نیست جواب بده. بعد میگه هنوز به این قسمت نرسیدم هنوز به این قسمت نرسیدم و بهانه های الکی» -«امیرحسین ساکت باش تو! من خودم بلدم حرف بزنم. مامان! بابا! من درسمو می خونم اما من واقعا نمی تونم درکشون کنم. من اصلا شیمی نمی فهمم». اشکم را که داشت می رسید به گونه ها پاک کردم و گفتم: «برای چی باید منو میفرستادین رشته تجربی؟ همه تون میدونین من ریاضی و محاسباتم ضعیف هست. اما باز هم منو فرستادین تجربی» -«خودتو جمع و جور کن دختر! یکم از برادرت یاد بگیر، اونم همسن تو اما نگاه کن چه قدر فهمیده است! چه قدر راحت میتونه شیمی و فیزیک اینا رو تست بزنه؟ کند مغز بودن خودتو تقصیر ماها ننداز! الان هم نمی خواد اینجا بشینی! بلند شو برو تو اتاقت! بلند شو زود باش‌«! از پله ها که بالا می رفتم همینجوری گریه می کردم و به امیرحسین بد و بیراه می گفتم، چرا مامانم نمی خواد کمی درکم کنه؟ چرا بابام همیشه باید سکوت کنه؟ چرا مامان من یک دیکتاتور واقعیه؟ همینجور این چراها توی مغزم بیشتر می شد و اشک چشمامم بیشتر. من اگر نخوام دکتر بشم باید کیو ببینم؟ من رشته تجربی رو دوست ندارم. آنقدر پیش خودم گریه کردم که دیگه چشمام از پف باز نمیشد ساعت از 3 گذشته بود. مامان حتی برای ناهار هم‌ نگفت من بیام. من اگر رشته ی انسانی رفته بودم الان مشغول در آوردن وزن شعرهایم بودم و لذتمو از دنیا می بردم. چرا این لذتو از من دریغ کردن»؟

سلام! امیدوارم داستان یا متن بسیار کوتاه بالا را خوانده باشید و خوشتان آمده باشد. واقعا چرا بعضی از خانواده ها برای فرزندانشان انتخاب رشته می کنند؟ آن هم با میل خودشان؟ یکی تجربی دوست دارد و یکی انسانی و این درس ها را دانش آموزان قرار است بخوانند، نه والدینشان که اینگونه در انتخاب رشته بچه ها سماجت می کنند. همه رشته ها زیبا هستند و هرکس مطابق با علاقه خود رشته اش را انتخاب می کند تا بتواند درس های آن رشته را با عشق و علاقه بخواند! به عنوان مثال من اگر رشته ام غیر از رشته ی انسانی بود، قطعا یک دانش آموزی می شدم که اصلا درس هایش را نمی خواند چون علاقه نداشت! اصلا سرکلاس های آنلاینش نمی رفت و زمانی که مدرسه حضوری هم بود تنها به زور والدینش می رفت! اما خدا را شکر رشته ام انسانی است. پدر و مادرها توقع دارند آرزویی که خودشان نتوانستند برآورده کنند؛ فرزندانشان برای آنان برآورده کنند، غافل از علایق و سلایق فرزندانشان. همه انسان ها حق انتخاب دارند، حق انتخاب آنان را از آنها نگیرید.