مورچه مغرور


یادداشت |

 

■ ویانا روح افزایی

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود هیچکی نبود در دشت کوچکی که بالای تپه های کوه قرار داشت مورچه هایی زندگی می کردند. در میان این مورچه ها مورچه مغروری زندگی می کرد. مورچه مغرور داستان ما فکر می‌کرد خودش بهتر از همه کار انجام میدهد. او در حال ساخت لانه خود بود. مورچه های دیگر که دوستانش بودند، به او گفتند: «دوست داری ما هم در ساخت لانه به تو کمک کنیم»؟ مورچه مغرور که فکر می کرد خودش بهتر از همه کار انجام میدهد، گفت: نه من خودم لانه ام را درست می کنم، چون شما لانه ام را خراب می کنید. مورچه ها از شنیدن صحبت های مورچه مغرور ناراحت شدند و به طرف لانه های خود رفتند. مورچه مغرور لانه خود را ساخت و با غرور تمام به تمام مورچه ها گفت: من لانه خودم را به تنهایی ساختم من نیاز به کمک کسی نداشتم. با صحبت‌های خود دل مورچه های دیگر را  شکست. مورچه ها با خود می گفتند: او فکر می کند می تواند تنها به  همه کارها برسد. در آن شب باران شدیدی بارید. همه مورچه ها در لانه های خود پنهان شدند. مورچه مغرور هم به لانه خود رفت. لانه های سایر مورچه ها که با همکاری هم ساخته شده بود، محکم بود اما مورچه مغرور با کوچکترین باران خانه اش خراب شد. مورچه از لانه بیرون آمد و دوستان خود را دید که در خانه های خود نشسته اند. دوستانش دیدند که خانه مورچه مغرور خراب شده و به او گفتند: هیچ کاری بدون همکاری درست پیش نمی رود.  مورچه مغرور تصمیم گرفت از این به بعد در همه کارها با دوستان خود مشورت کند.