شعر


شعر و ادب |

شودم ده من بیلن بول

 

گچن بيلن گلجک بيلن ايشم يوق

هأپ حأضیر من بيلن غشلاش عزيزم

افلاطوندان آلدئم شو نصيحاتئ

منی گؤرن بادئنگ دۆشلش عزيزم

ال اؤنگکی گن‌لرينگ غوصّاسئن اونوت

يادا گلجک گن‌لنگ آرزووسئندان دش

گؤرن بادئنگ غاند گريپ اچیپ گل

بلار بلماز دنيأنگ عارضئ‌سئندان دش

هردممده  يادلاپ گؤزل كشبينگی

نيره ده غالدئقا، يار دييیپ گؤزلأرين

انتک زاتدان ائزلاپ نام نئشانئنگئ

سن‌سيز مانگا دنيأ دار دييیپ سؤزلأرين

اليم كله گلأپ گؤزمینگ اؤنگنده

گؤرمه‌ديک زات‌لارمئ گؤرجک بلارئن

يادامان ،آرمانئ ،طاغام ایيمأنی

تاپماسام من سنی اؤلجک بۇلارئن

 

ترجمه:

درلحظه با من باش

ازآن که گذشت وانکه آید هیچ مگو

تو زمان حال من باش ای عزیزم از این بگو

این نصیحت مانده ازافلاطون برایم یادگار

هر دمی دیدی مرا با من بمان ازآن بگو

غصه های غُصه های دوررا دورش بدار

وآن که آیدبا اسب سفید آرزو کورش بدار

دیدی این مسکین عاشق بال و پرگیر و بیا

باید و شاید دنیا را شکویه شورش بدار

من که هردم یادی ازآن سیرت زیبا کنم

جزبه آغوشم نباشی دیده گریان میکنم

جستجوها میکنم ازنام ونشانت دلبرا

گرنباشی دربرم بودنت ازذهن پاک عریان میکنم

سایه ها ازدست خود سازم به روی دیده ام

ازبرای دیدن توچه فرمانها برده ام

من نخواهم نان به دندان نه کشم آهی به جان

گرتورا پیدا نکردم توبدان من مرده ام

 

هوشنگ ایری

تخلص: شیدا

 

 

 

 

حجاب حضرت خورشید ما 

درخت ها به زمستان، که میل آفتاب ندارند 

بهار می رسد و خشک چوب‌ها شتاب ندارند 

به برگ و بار خودت غرًه ای ، تناور بی باک 

تبر بدست های مهاجم ، که اضطراب ندارند 

ببین جماعت مضحک ، که شکل دوست گرفتند

به نقش خویش فرو رفته و نقاب ندارند 

هجوم موج های مهاجم ، روان خلق به هم ریخت 

و چشم بسته نوشتند و حق انتخاب ندارند 

شگفت نیست که بستند ، چشم های بصیرت 

وگرنه « حضرت خورشید ما » ، حجاب ندارند 

به این خوشم که بیایی و جان ببخشی باز 

خُمار و خسته نشستند و باز شراب ندارند

سکون گرفته همه شهر و غرق خواب ، نیا تو 

به پشت میله زندان ، که میل انقلاب ندارند 

قسم به زلف نگارم ، که دستگیرم هست 

به سادگیش همین بس ، که پیچ و تاب ندارند

برای وصف تو باید ، کلام دیگر ساخت 

که این حروف کذایی ، توان و تاب ندارند 

 

■ محمددیلم کتولی

 

 

غزل تبری

 

 

اَلسکین بومبه، سر گِرمه کِلا ره

یِلِمبه دوش ِ سر ، شمس عبا ره

ملائک بَزّونه دیشو مِه در ره

صِوائی سر هِدامه ربنا ره

اِلاج ویمبه تموم کوچه ره مست

کدوم ِ ؟ گوش مِجی باوم شما ره

چِتی تومبه بییم منزل به منزل

یواشک سر هادم چَچّی سِما ره

تِه انگوس دیر وُ دریا دارنه قلزم

خبر هادین بیارن می عصا ره

ته مشهد اِسپه مِکنا دِفرازم دوش

جهان وِن بشنوئه می ونگ وا ره

گِتی: دار پَلی کانده  مِه ناله

کدوم آسونه، توک هادم دعا ره

 

 

ترجمه

آستین بالا میزنم و کوزه بر دوش میگذارم 

روی شانه می‌گذارم عبای (حضرت) شمس را

دیشب ملائک بر در (خانه) من زدند 

صبحگاهان نوای ربنا سر دادم

تماما کوچه را مست میبینم

از کدام (مست) زیر گوش شما در گوشی بگویم 

چگونه میتوانم منزل به منزل سفر کنم

پنهانی در کوچه بازار سماع کنم 

انگشت (کمک) تو دور و دریا بسیار گردابی است 

خبر بدهید عصای ( معجزه گر) مرا بیاورند

در محل شهادت چارقد سپید ، عَلم میکنم بر دوش

باید جهان صدای فریاد مرا بشنود

میگفتی ناله ما درخت را از جا می کند

به کدام عبادت گاه دعایم را بیاویزم

 

■ روح اله نظرنژاد کدخدا

 

 

 

 

 

 

 

 

***

شودم ده من بیلن بول

گچن بيلن گلجک بيلن ايشم يوق

هأپ حأضیر من بيلن غۇشلاش عزيزم

افلاطوندان آلدئم شو نصيحاتئ

منی گؤرن بادئنگ دۆشلش عزيزم

اۇل اؤنگکی گۆن‌لرينگ غوصّاسئن اونوت

يادا گلجک گۆن‌لنگ آرزووسئندان دۆش

گؤرن بادئنگ غاند گريپ اۆچیپ گل

بۇلار بۇلماز دۆنيأنگ عارضئ‌سئندان دۆش

هردممده  يادلاپ گؤزل كشبينگی

نيره ده غالدئقا، يار دييیپ گؤزلأرين

انتک زاتدان ائزلاپ نام نئشانئنگئ

سن‌سيز مانگا دۆنيأ دار دييیپ سؤزلأرين

اليم كۆله گلأپ گؤزمینگ اؤنگۆنده

گؤرمه‌ديک زات‌لارمئ گؤرجک بۇلارئن

يادامان ،آرمانئ ،طاغام ایيمأنی

تاپماسام من سنی اؤلجک بۇلارئن

ترجمه:

درلحظه با من باش

ازآن که گذشت وانکه آید هیچ مگو

تو زمان حال من باش ای عزیزم از این بگو

این نصیحت مانده ازافلاطون برایم یادگار

هر دمی دیدی مرا با من بمان ازآن بگو

غصه های غُصه های دوررا دورش بدار

وآن که آیدبا اسب سفید آرزو کورش بدار

دیدی این مسکین عاشق بال و پرگیر و بیا

باید و شاید دنیا را شکویه شورش بدار

من که هردم یادی ازآن سیرت زیبا کنم

جزبه آغوشم نباشی دیده گریان میکنم

جستجوها میکنم ازنام ونشانت دلبرا

گرنباشی دربرم بودنت ازذهن پاک عریان میکنم

سایه ها ازدست خود سازم به روی دیده ام

ازبرای دیدن توچه فرمانها برده ام

من نخواهم نان به دندان نه کشم آهی به جان

گرتورا پیدا نکردم توبدان من مرده ام

هوشنگ ایری

تخلص: شیدا