شعر


شعر و ادب |

 

این روزها

دستهایم

چقدر به شعر می آید

دست در دستش ک راه میروم

پای تنهایی ام

طول خیابان را تاول می زند

و کسی تنگی رخت خاطراتم را 

میگیرد از دل کوچه 

و می آویزد 

ب سیم آخر احساسی  

که حواسم را سر داده

به شاعرانگی ام 

ک لیز بخورم 

تا تلاقی عریان باغچه و باران 

من از حنجره شب 

با تو حرف میزنم 

من از حنجره شب 

بی واژه 

درد دل می کنم

با لاله عباسی های بیدار:

کاش پرنده های شعرم

روی اقاقی های شهری بخوابند

 ک شبیه دستهای اوست...

 

■ مریم قربانی

پیش چشمم پرنده تر شده‌ای

عاقبت راهی سفر شده ای

خواب دیدم که نور نوشیدی

زیر باران عشق تر شده ای

می شود در هلال ماهت دید

از زمین و زمانه سر شده‌ای 

غرق آغوش لن‌ترانی ها

آسمانی و بی اثر شده ای

بغض خوشحالی است این پسرم

مژدگانی بده پدر شده ای 

 

 

■ ندبه محمدی

 

 

 

خواب دیدم که نت به نت لالایی هر شب من

لهجه ی بغض کبود کفتراته آقاجون

ضامنم شدی که از وحشت زندون زمین راهی شم مثل یه پروانه به سمت آسمون

اما خیلی دوره دستام از ضریحت می‌دونم آخه لطف تو کجا و من بی‌نام و نشون

جز خدا و خودت آقا هیچ‌کسی خبر نداره اون‌قده دلم سیاهه که دعام اثر نداره 

خب می‌دونی خیلی ساله جفت اهلی زمینم

شکل اون پرنده ای که دیگه بال و پر نداره

دیگه از همه بریدم خسته و زخمی و تنها بقچه ي غریبگیمو بغلم گرفتم از غم

ناامید از کار دنیا اومدم شاید بذاری

تا دخیل گریه هامو به ضريح تو ببندم

آخه بی بهونه لالایی هر شبم هنوز 

لهجه ي بغض کبود کفتراته آقاجون

زیر سایه‌ت یه شب از وحشت زندون زمین راهی می‌شم مثل یه پروانه به سمت آسمون

بغضم از بس پر درده توی اشکام جا نمی‌شه

گوشه ي دنجی برای هق‌هقم پیدا نمی‌شه اما این‌جا توی صحنت حتی فکر گریه خوبه جز به دست مهربونت قفل بغضم وا نمی‌شه 

آقاجون شفاعتم کن که تویی محرم رازم دست رد نزن به سینه‌م حالا که پر از نیازم دست رد نزن به سینم حالا که خیلی غریبم توی این واموندگی هام تویی تنها چاره سازم

خواب دیدم که نت به نت لالایی هر شب من

لهجه ي کبود بغض کفتراته آقاجون...

 

■ علي قزلسوفلو

 

 

هر چه مجنون عشق می شد، درد لیلا بیشتر

گرچه ظرفش را شکسته گشته شیدا بیشتر

من تو را گم کرده ام در کوچه های غرق درد

هرچه من مشغول بودم، حجم غم ها بیشتر

در تمام سجده هایم، ذکر بام و برف بیش

در قنوتم یاد نام و نان و غوغا بیشتر

جمعه هایم خالی از عطر حضور ندبه ها

گرم دنیا روزهایم، کار فردا بیشتر

من حقیقت را به دنیای مجازی داده‌ام

هر چه دورم از تو نزدیکم به دنیا بیشتر

سهم تو در بیقراری های دل، ناچیز بود

وسعت آشوب و دردِ تلخم اما بیشتر

بارها در کوچه ها دیدم تو را و رَد شدم

من که مغرورم ولی دیوار حاشا بیشتر

عاقبت هم سیصد و بیچاره ، آدم مانده در

ابتلای عشق تو یا حکم فتوا بیشتر

 

■ مرضیه قاسمعلی

 

 

شهر