آقای سردبیر!  جُویش گر فهیم


یادداشت |

 

■ سیدحسین میرکاظمی

 

ای نامه که می روی به سویش... گفتنی است ژانرنامه با هر مضمونی در زمینه های مختلف و تا اکنون به فرم پیامک نوشتاری، پل ارتباطی و حامل پیامی در انواع متعدد، اثرگذار و پاینده بوده و از این رهگذر هر قلمزنی در پوشه ی عمرش نامه های گویایی دارد که یادگاری از بازتابِ تراوشِ چگونگی زیستی و زندگی شخص است و لاجرم در جای خود سند محسوب و کتاب می شود.با این اشاره کوتاه، نامه ای از نامه هایم پیش روست:

نامه ی هفتم

از من خواستی درباره ی شعر و شاعری معاصر، با هم گَپ و گفتی داشته باشیم. مخمصه ی فکری ام شد و لاجرم قلّاب پرسش: با کدام بضاعت، مرا چه اهلیّتی است؟ سفرنامه ی ناصرخسرو قبادیانی بلخی سراینده ی قرن پنجم هجری تداعی ام شد درسفر به بصره و حکایت به گرمابه رفتن او در بصره. ناصرخسرو به وزیر مَلِک اهواز ابوالفتح علی بن احمد که مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب و هم کَرَمی تمام، به بصره آمده بود: رُقعه ای می نویسد. سطور آخر رُقعه اش چنین است:« رُقعه ای نوشتم و عذری خواستم و گفتم که بعد از این به خدمت رَسم و غرض من دو چیز بود یکی بی نوایی، دویم گفتم همانا او را تصوّر شود که مرا در فضل مرتبه ای است زیادت، تا چون بر رُقعه ی من اطلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیّت چیست، تا چون به خدمت او حاضر شوم خجالت نَبَرم.»

حالیا! سردبیر جُویش گر بسیار گرامی، حکایت ماست و صد البته نه به محتشمی و فضل و ادب ناصر خسرو، من هم در این مجال، چند رُقعه شعرم را پیشاپیش تقدیم می دارم، تا به سبب رُقعه شعرها، قیاس شود مرا چه اهلیّتی است تا در باب گفت و گوی شعر و شاعری معاصر، اسباب خجالت نشوم. «هنوزِ عاشقانه»، «فقط نام»، «عریانی»، «عطش»، «بهاریه» و «نیایش طلوع نوروز باستانی» از این جانب سیدحسین میرکاظمی. 

 

و اما بعد تا چه پیش آید ...

بدرودی و دیداری

 

1

هنوزِ عاشقانه

هنوز پُر از رؤیایم

هنوز پُر از تصویرم

هنوز هم تنها!

مُدام عاشقانه ای مرا

آه ا

ز هنوز!

 

 

2

فقط نام

قلب این سکوت 

همین دَر که می گوید

از من داخل نخواهد شد

تا به او بگویی

مثل تاک هستی

در ساحلی وعده داشته باشی و

بپُرسی

با زمان چه می کنی؟

یقین باشد وابسته ی خاطره ها ایم

در پُشتِ پلک هایت

قلب این سکوت

از من به درون خواهد آمد

تو نامش را می دانی

همین! تمام رؤیاست.

3

عریانی/آدم ها

چه سان در قالب عکس ها می نشینند

و نگاه

به نِزمِ خاطره هاست

و عریانی باغ

 

4

عطش/تا شقیقه ی نقره ای

دانه ها

آفتاب داغی را

روزشمار می کنند

تکان می خورد در چنگِ باد

خوشه هایِ دشت گندم زاری

تا کجا عطش!

 

5

بهاریه

صدای نوزاد در منقار مرغ بود

نام های بی شمار

این خاک و اندوه سرد زمستانی

حال با این همه تُرجه

می دَمد بهار.

 

6

نیایش طلوعِ نوروز باستانی

نوروزا، نوشادم کن در نوبهارم

نوروزا، نورَخشانم در نوبهارم

نوروزا، نوجهانم کن در نوبهارم

نوروزا

نوشادم، نورَخشانم، نوجهانم

ذوقِ رؤیایم.