شعر




 

 

 

 

 

 

دختران کبوتر

از پرواز گذشتند

تا بند های دلم

صدای شکستن پل را

از چشم افتاده می داند

چند تیغ تیز شریان می زند

ماه کوه بر شانه گرفته

زوزه گرگ های رها شده

کاروان را به کوچ می برد

کبوتران در چاله انگشتانم  لانه می سازند

پیراهن رنگ کدام پرچمی گرفته

که باد را به گلو می برد

با انگشتان جوهری.

 

حسین دیلم کتولی

 

 

 

 

 

پشت دیوار سکوت

رازهای بر دل

درد می کشد

رنی در نداشته هایش

زرد

خشک

قطره

قطره

تا باران

 

صفیه السادات حسینی ( پیچک )

 

 

 

 

از لبت از بس دل من دوست دارد بوسه را

که نخواهد هیچ مردی تا به این حد بوسه را

شعرهایم رخنه تا انداخت در ایمان تو

بیشتر روی لبت دیدم مردد بوسه را

هی نفس میگیرم اما باز کم می آورم

می گذارم بر لبت وقتی مشدد بوسه را

شب امانت می گذارم بوسه ها را بر لبت

صبح با این حیله میگیرم مجدد بوسه را

مانده ام چون برگی از بوسه بیاندازم وسط

با لبانت می بری یا می دهی رد بوسه را؟

 

صادق حاجتمند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هر روز  دنبال آسمان می گشت

و  نمیدانست

جیب  آسمان دکمه اش را

به شن های زمین سپرده است

یک شب

تمام هیاهوی شب را نوشید

تا  طعم خلوت ماه را بفهمد

و  چشم هایش

خلوت قایم شده خودشان را پشت ماه ندیدند

قیچی اش

از نعناع های باغچه

حقیقت را نبرید

 و بیداری هایش

به قرص خواب زندگی عادت کردند

برای پرنده شدن

فقط بالش را داشت

و یادش رفت

که  هرگز

پرواز را

تجربه نکرده است

 

متینه شاهینی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گیسو رها که از قل و زنجیر می شود

چون سیل روی شانه سرازیر می شود

خوشبخت آنکه موی تو را شانه می کند

اصلا کسی که موی تو را ... پیر می شود؟ !

خورشید من نپرس چرا کوچک است دل

دریا که شد اسیر تو تبخیر می شود

دردا بحال قافله ی قلب من که باز

دارد نگات تیغه ی شمشیر می شود

ای کاش مثل سفره ی حاتم شود لبت

آنوقت عاشقی چو منم سیر میشود

اصلا نیاز نیست چشید از تو آدمی

با یک نگاه ساده نمک گیر می شود

تا زنده ام بیا که در این سرزمین پیر

هنگام مرگ از همه تقدیر می شود

من مات چشم های تو بودم از ابتدا

عاشق همیشه زود زمین گیر می شود

تا چند بیت پیش دلم مال من نبود

حالا که پس گرفته امش دیر می شود

 

 

اکبر اغاسیان