حافظ بخوانیم


شعر و ادب |

 

■ آزاده حسینی

 

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟شبیه همین مفهوم را سال ها پیش از حافظ، فرید الدین عطار نیشابوری گفته بود:

«هان ای دل خفته عمر بگذشت 

تا کی خسبی که کاروان رفت»

در زمان های قدیم، سفر با کاروان و شتر بود و چند شبانه روز طول می کشید. در فاصله های معینی کاروانسرا وجود داشت. کاروانسرا محل استراحت مسافرانی بود که عصرهنگام به آنجا می رسیدند و در آرامش شب استراحت می کردند و صبح دوباره به سفر خود ادامه می دادند. زنگوله ای بر گردن شتری آویزان بود که به آن، زنگ درای، یا زنگ کاروان می گفتند. کاروان سالار یعنی همان رییس کاروان، صبح زود زنگ کاروان را به صدا در می آورد. مسافران با شنیدن این زنگ متوجه می شدند که استراحت در این منزل موقت به پایان رسیده و باید بار سفر را دوباره ببندند و محمل بر شتر گذارند و به سوی مقصد نهایی حرکت کنند. یادمان باشد که به موقع برای رسیدن به اهدافمان گام های اساسی را برداریم و خواب نمانیم.