خیام ما  احسان مکتبی  


یاددداشت اول |

 

در همان روزگارانی که بسیاری از ملتهای مدرن امروز زندگی پر از آشوبی را برای آسایش و رسیدن به ساحل نجات می گذراندند و در همان ایامی که مردمان بسیاری از کره خاکی بخاطر نابسامانیهای دینی و فرهنگی بر چهره یکدیگر چنگ می انداختند مردی در نیشابور خراسان ظهور كرد که بانگ انسان گرایی و دم شناسی او سالهاست مردم را به آرامش و احترام به یکدیگر دعوت می کند؛ شخصي بدنیا آمد که انسان  را نگین آفرینش می خواند و همه چیز را در خدمت او می خواست.

 

مقصود ز جمله آفرینش ماییم

در چشم خرد جوهر بینش ماییم

 

این دایره جهان چو انگشتری است

بی هیچ شکی نقش نگینش مائیم

 

و مبتنی بر چنین نگاهی، بندگان خداوند را آزاد و قانع می خواست نه بنده دیگران

یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد

وز کوزه شکسته ای دمی آبی سرد

 

مخدوم کم از خودی چرا باید بود؟

یا خدمت چون خودی چرا باید کرد؟

 

باری خیام سینه به سینه خرافه پرستان می ایستد و برآنها نهیب مي‌زند:

چشم خردت باز کن از روی یقین

زیر و زبر دو گاو مشتی خربین

 

و در روزگاری که حاکمان فاسد بسیار علاقه مند بودند تا شهروندان سر به جیب خود فرو برند و دنیا را رها نمایند زیرکانه می سراید که:

 

خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر

بوی قدح از غذای مریم خوشتر

 

آه سحری ز سینه خماری

از ناله بوسعید و ادهم خوشتر

 

و بدینگونه به ایرانیان نگاه دقیقتر و عمیقتر به اطراف خود را یادآوری می کند تا فراموششان نشود که به عنوان یک انسان، مسوول به دنیا آمده اند و این مسئولیت تا پایان عمر نیز با آنهاست پس نباید به بهانه صوفی گری و تصوف از مسوولیت تاریخی خود شانه خالی کنند بهمین خاطر نیز بسیاری از قدرتمندان علاقه ای به اندیشه خیام نداشته اند

 

و کوشیده اند آن را مترادف با اپیکوریان در فلسفه غرب بخوانند که تنها و تنها در اندیشه خوش بودن در لحظه و شاد زیستن بوده اند غافل از آنکه خواست خیام از شهروندان یله کردن دنیا نیست از قضا برعکس او می خواهد به انسانهای دور و بر خود یادآوری کند که دنیا جایی برای آرامش و زندگی است نه حرام کردن خوشی ها و راحتی ها تا بدینگونه شهروندان را به مسوولیت انسانی خود آشنا سازد.

 

هشدار که روزگار شورانگیز است

ایمن منشین که تیغ دوران تیز است

در کام تو گر زمانه لوزینه نهد

زنهار فرو مبر که زهرآمیز است

 

پس انسان در نظرگاه او باید از روزگار مراقبت کند و همیشه در پی تدبیر و زندگی توام با آرامش باشد نه اینکه بی هیچ ممارستی زندگی را رها نماید و سر به گریبان برد که دنیا ارزش بودن و سودن را ندارد.

بدین لحاظ به نظر می آید غایت انسان خیامی بهره بردن و لذت از زندگی مبتنی بر آن چیزی است که خداوند به انسانها عطا کرده است، از نظر خیام خداوند از انسان بی قیدی و رها کردن زندگی را نخواسته است، خیام می خواهد مردمان از زندگی لذت ببرند و کام خود را از روزگار بستانند و در کنار همه اینها به انسان بودن و مسوولیت انسانی خود نيز توجه نمایند.

آری سند موجه تمامی این اندیشه ها را نیز می توان در زندگی خیام جست، او که خود ریاضیدان و فیلسوف بوده است چگونه می‌تواند بی ارزشي دنیا را ترویج کند و در پی یک لاقبایی و بی قیدی باشد. اما هنگامی که جماعت کثیری تن به صوفی مسلکی داده اند و اندیشه غالب تن سپردن به خرافات است و انسانها بجای انجام مسوولیت اجتماعي خود دلخوش به لطف عام و خاص پروردگارند و هنگامی که فراموش کرده اند برای چه بدنیا آمده اند و برای چه زندگی می کنند و در روزگاری که انسانها با سعد و نحس کواکب زندگی را تزیین می نمایند شاید راهی برای انسانی مانند خیام نمی ماند که حی بزند:

 

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با لاله رخی اگر نشستی خوش باش

 

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

 

و از دیگران بخواهد اندکی هم بیاد آورند که این همه ظرافتها و زیبایی‌هايي که خداوند برای بشر خلق کرده است برای لذت بیشتر از آنهاست زیرا عن قریب است که کوس رحلت زنند و همه زیبایی های دنیا به پایان برسد:

 

ای پیر خردمند پگه تر برخیز

وان کودک خاک بیز را بنگر نیز

 

پندش ده و گو که نرم نرمک می بیز

مغز سر کیقباد و چشم پرویز

 

باری اگر بهره این نوشته برانگیختن انگیزه شما در خواندن دوباره چند رباعی خیام باشد نيز ما را کفایت می کند که گفت:

 

هنگام سپیده دم خروس سحری

دانی که چرا همی کند نوحه گری

 

یعنی که نمودند در آئینه صبح

کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری 

 

 

صاحب امتیاز گلشن مهر