حافظ بخوانیم 


شعر و ادب |

 

■ آزاده حسینی

 

آن پریشانی شب های دراز و غم دل 

همه در سایه گیسوی نگار آخر شد

شب های امتحان است و خرداد و ماجراهایش. از یکسو گرما و از سویی آزار کرونا. استرس امتحان آنلاین، قطع شدن برق، تمام شدن بسته اینترنتی، نوسان آنتن ها و از همه نخوب تر امتحان حضوری کلاس نهمی ها و سال آخری ها. اما همه این ها به زودی به پایان می رسد و پیش به سوی موفقیت هایی که لبخندی بنشاند بر دل ما. حافظ می گوید آن آشفتگی از غم و اندوه دل که در شب های طولانی گریبانگیرم بود، حالا در سایه ی لطف و محبت گیسوی یار به پایان رسید. قبلا اشاره کردیم که غم یار و غم عشق، نشاط انگیز است؛ زیرا امید رسیدن و وصال دارد و مانند غم از دست دادن، درد دوری و نا امیدی به بار نمی آورد. در شعر حافظ گیسوی بلند و مشکی یار که معمولا نماد ظلمت و پریشانی است، حالا سر لطف آمده و به لطفش تیرگی ها و پریشانی ها از میان برداشته می شود. 

 

 

 

آیا به تعبیر شاعر «بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد؟ / به کوه خواهد زد؟/ به غار خواهد رفت»؟ گاهی انگار از همه جای جهان «صدای تیر بلند است و ناله ها پیگیر/ و برق اسلحه خورشید را خجل کرده است». اما زندگی پایان نمی یابد و انسان تا آخرین لحظه تمایل به تسلیم شدن ندارد. تمایل انسان به آزادی و عشق مانند تمایل پرنده به پریدن است. توانمندی شگفت انگیزی که در وجودش نهادینه شده و او را به بالادست ها می کشاند. ماجرای بچه عقاب در سرزمین پنگوئن ها هم یک روی سکه است. در فلسفه اسپینوزا، گاو، گاو است. اسب، اسب است و خر هم تا همیشه خر باقی می ماند. اما این انسان است که می تواند، درجات مختلفی را تجربه کند. به حدی انزجار آور افول کند و یا اشرف مخلوقات باشد و سروری کند. اما سروری به چه قیمتی؟ با چه ابزاری؟ ما اشرف کدام مخلوقاتیم؟ «بر آستان تو مشکل توان رسید آری/ عروج بر فلک سروری به دشواری است»