از شیخ فضل الله نوری تا آخوند خراسانی




 

دکتراسماعیل نوشاد _ بسیاری در امروز ایران، مشروطه را یک انقلاب شکست خورده می دانند وبه گونه ای سخن می گویند که انگار ما هنوز درگیر ِ مسائلی چون جدال سنت و تجددیم. این حرفها پوچ و بی موردند. انقلاب مشروطه تغییراتی در هندسه اجتماعی ایران خلق کرد که بازگشت ناپذیرند. همچنین این تغییرات صورت معادلات اجتماعی تازه ای را در برابر ما گشوده است که مسائل آن به نسبت گذشته ی پیشا مشروطه دیگرگونه است. دلیل نادیده گرفتن انقلاب مشروطه از جانب نخبگان امروز، بیشتر از آن که مربوط به پیشینیان مشروطه خواه ما باشد، به نوعی رکود و تصمیم گریزی در نسل ما باز می گردد. مشروطه، هندسه اجتماعی ایران را برای همیشه تغییر داده است؛ اما ما جرأت رویارویی با تبعات این دگرگونی را نداریم. این تصمیم گریزی و ترس به یمن اقتصاد نفتی در وجود انسان ایرانی نهادینه شده و وی نه تنها از برابر مشروطه، بلکه از برابر هر مفصل بحرانی تاریخ معاصر ایران می گریزد. در صورتی که امروزه در پایان قرن چهارده هجری شمسی به نظر می رسد زیرساخت هایی مانند اقتصاد نفتی که این کاهلی و تصمیم گریزی را مهیا میکردند، در حال فروپاشی اند و اگر تصمیم نگیریم تقدیرمی رسد!در این یادداشت قصد داریم با توجه به شرایط تاریخی، واکنش ها یا صلیفقاه تشیعی را بررسی کنیم. در این راستا ابتدا مروری مختصر بر رویدادهای مشروطه داریم تا سپس به واکنش های روحانیت پیرامون مشروطه برسیم.در ابتدا خواست مشروطه خواهان برکناری عین الدوله و تأسیس عدالتخانه بود، ولی پس از کش و قوس ها و درگیری ها انتظارات بالاتر رفت. اکنون آنها می گفتند پادشاه باید وکیل مردم باشد نه ولی نعمت، مردم ملت ایرانند نه رعیت پادشاه، ما مجلس شورای ملی می خواهیم نه عدالتخانه و.. . روحانیت شیعه به عنوان متولیان گفتمان دینی مستقر در برابر بزنگاهی قرار گرفتند که باید واکنش نشان می دادند. اکثر مقلدان آنان به ویژه بازاریان در جنبش بودند. حضرات آیات بهبهانی و طباطبایی رهبری مردم کف بازار و خیابان را به عهده گرفتند و در مسجد شاه و حرم عبدالعظیم حسنی متحصن شدند. سرانجام پس از یک سری کش وقوس، فرمان مشروطه در 14 مرداد 1285 توسط مظفرالدین شاه امضا شد. از آن پس اموری مانند تهیه بودجه و نظارت بر هزینه آن، تصویب انتقال یا فروش منابع زیرزمینی، تصویب تغییر مرزهای کشور، تصویب قرار دادها و عهدنامه ها با دول خارجی و هرگونه قرارداد دولتی بر عهده مجلس بود. واکنش روحانیت در مقابل این جریان را می توان به سه شیوه در سه تن از روحانیون و مراجع بنام عصر مشروطه دید. آخوند خراسانی، به دفاع از مشروطه خواهی برخاست. او با استفاده از اجتهادی پیشرو و دلایل فقهی نشان داد که حکومت مشروطه در عصر غیبت بر حکومت استبدادی ارجح است.میرزای نایینی شاگرد آخوند خراسانی هم به دفاع از مشروطه خواهی پرداخت، اما تحت نظارت و اذن فقه اسلامی. گفته می شود که او در کتابش «تنبیه الامه» به سمت نظریه «ولایت فقیه» می رود. باز هم گفته اند که مرحوم خراسانی با این نظریه مخالف بود و دلایلی مبسوط در این زمینه را  منسوب به وی آورده است. نتیجه این گفت و شنودها و خوابی که میرزای نایینی دیده بود باعث شد که میرزای نایینی دو فصل آخر کتاب تنبیه الامه که در مورد نظریه ولایت فقیه بود را حذف کند، اما همچنان مشروطه را مشروط به فقه می دانست و اذن فقها را در تصویب قوانین مجلس لازم میدانست. به هر حال نظریه ولایت فقیه به عنوان یک برگ بازی نشده در سیاست ایران باقی ماند تا که زمانش برسد. در طرفی دیگر، شیخ فضل الله نوری با مشروطه و گفتمان مشروطه خواهی مخالف بود و آزادی مطلق را برابر با کفر میدانست. از نظر وی حکومت بایستی مشروعه باشد نه مشروطه. او بر این باور بود که مشروطه به وجهی اساسی با شریعت اسلامی ناهمخوان است. نظریات آیات خراسانی و نایینی باعث شد تا گفتمان مستقر مجرای تحقق صورتبندی گفتمانی تازه را فراهم کند و مشروطه خواهان هماهنگ با روحانیون انقلاب مشروطه را به ثمر رسانند. اما همانگونه که کسروی اشاره می کند باید اذعان کرد که روحانیت به تبعات تام مشروطه خواهی اشراف نداشت و به تدریج وقتی نتایج انقلاب مشروطه مشخص شد، روحانیون از آن فاصله گرفتند و چند دهه بعد به سمت امکانی رفتند که میرزای نایینی برای آنها ایجاد کرده بود. مثلا هیچ یک از روحانیون طرفدار مشروطه فکر نمی کردند، روزی باید امر قضا را به دستگاه دادگستری بسپارند و اصولا و شرعاً با آن مخالف بودند.از طرف دیگر توپولوژی دیانت اسلام با مسیحیت تفاوت اساسی دارد. اسلام یک دیانت شریعت محور است. مسیحیت از ابتدا امکانهای سکولاریسم را در خودش داشت. مسیح می گفت که «حق خدا را به خدا و حق قیصر را به قیصر دهید». آبای کلیسا هم این روند را ادامه دادند و به هیچ وجه ادعایی در اداره وظایف زمینی و عرفی دولت نداشتند. حرکت های برخی از پاپ ها در جهت دخالت در امور زمینی و حکومتی، از دید مسیحیت نخستین نوعی بدعت و انحراف شناخته می شد. برای همین لوتر وقتی از جنبش پروتستانتیسم سخن می گفت، منظورش نوعی بنیادگرایی و بازگشت به مسیحیت نخستین بود. مسیحیتی که پاپهای زیاده خواه با دخالت در امور عرفی و زمینی آن را آلوده کرده بودند. برعکس مسیحیت، اسلام یک دین اساساً شرعی است و برای همه امور زمینی و آسمانی مسلمانان قاعده دارد. حداقل در زمان پیامبر اسلام این گونه بوده است. شاید بعد از پیامبر اسلام و معصومین با قطع ارتباط زمین و آسمان به تدریج فقها از حوزه های عرفی به وسیله ابزارهای اجتهادی تا حدودی عقب نشینی کرده باشند، اما هیچ وقت اسلام به جایی که مسیحیت در رابطه با امور عرفی در آن استقرار دارد نخواهد رسید. بنابراین مسیر انطباق شریعت اسلام با تجدد، نه تفکیک لوتری، بل همان راهی بود که آخوند خراسانی رفت. یعنی استفاده هوشمندانه و پیشرو از اجتهاد؛ راه وی در یک قرن اخیر کمتر دنبال شده، ولی تجربه نشان داده که راه های دیگری که روحانیون در مشروطه پیش رو نهادند به کجا رسیده است و دیر یا زود حوزه های علمیه ایران و سایر حوزه های شیعی باید به سراغ مجرایی بروند که آخوند خراسانی بنا نهاد.