نوکو و چوکو


یادداشت |

 

■ معصومه میرصالحی کلاس پنجم. یازده ساله. بندرگز

یکی بود یکی نبود در جنگلی زیبا و سرسبز حیوانات و پرندگانی زیبا زندگی می کردند. بیشتر روزها شکارچیان برای شکار به جنگل می رفتند تا یکی از روزها وقتی چوکو از خواب بیدار شد، خواهرش نوکو را در آسمان دید که به سرعت پرواز می کند. با بال هایش چشمانش را مالید. وقتی کمی بهتر نگاه کرد تمام دوستان خود را در آسمان در حال پرواز دید. خودش هم با سرعت به طرف آنها پرواز کرد تا اینکه به آنها رسید. وقتی برگشت شکارچیان را دید که با تفنگ به سمت آنها می دوند و به طرف آنها تیر می زنند. نوکو و چوکو و دوستانشان به سرعت پرواز می کردند. تا یکی از تیرهایی که شکارچیان می‌زدند به بال نوکو میخورد و نوکو پرت می شود. برادرش چوکو هم با شدت به دنبالش میرود. اما وقتی می رسد، میبیند شکارچیان همه ی پرندگانی را که گرفتند در کیسه هایی جدا می گذارند و با خود میبرند. چوکو تا چند روز خود را سرزنش میکرد اما وقتی دوباره کمی به آن صحنه فکر کرد فهمید که تیر به بال نوکو خورده و او در این دنیا کسی را جز نوکو ندارد و با خود گفت باید به دنبالش بگردم تا پیدایش کنم و دوباره برش گردانم. چوکو به مدت ۷ ماه، روز و  شب نداشت و همیشه به دنبال نوکو می گشت. تا اینکه یک روز روی پنجره ی کلبه ای می نشیند. آرام سرش را بر می گرداند و به داخل کلبه نگاه میکند. ناگهان نوکو را در قفس می بیند. آنقدر خودش را به شیشه می کوبد تا اینکه صاحب خانه صدای آن را میشنود. صاحب خانه می آید و پنجره را باز میکند که چوکو به سرعت وارد خانه میشود و به طرف نوکو میرود. وقتی نوکو چوکو را میبیند اشک در چشمانش جمع میشود و برایش تعریف میکند که چگونه سر از این خانه در آورده است. نوکو، وقتی شکارچیان من را در کیسه گذاشتند یادشان رفت  من را با خود ببرند ولی بقیه ی کیسه ها را بردند. من فکر میکردم که تو میای و نجاتم میدی. اما کسی نیومد که بعد از یک ساعت یهو کیسه شروع کرد به تکون خوردن. از سوراخ کوچکی که برای نفس کشیدن برای من گذاشته بودند، دیدم که یه دختر داره منو با خودش میبره. وقتی به یه کلبه رسیدیم دیگه کیسه تکون نخورد و در کیسه رو باز کرد و منو آورد بیرون بعدم خودش درمانم کرد. البته کاملا نه. دیگه نمیتونم پرواز کنم. بعضی از آدم ها نسبت به حیوانات بی تفاوت هستند اما همه ی انسان ها این گونه نیستند. ما نباید زندگی حیوانات را از آنها بگیریم. زیرا آنها هم حق زندگی دارند.