■  فاطمه زهرا زرگری.


یادداشت |

 

کردکوی. پایه یازدهم انسانی

آقا جان سلام. گاهی وقت ها آنقدر دلم می گیرد و بی تاب می شوم که نمیدانم چه بگویم اصلا با که بگویم. حال امروز می خواهم با شما! با شمایی که لایق خوبی و زیباترین و بهترین چیزهایی که در جهان هستی وجود دارد؛ بگویم .اما نمیدانم که اصلا عقل و توانم در این حد است که بخواهم در موردت چند کلامی بگویم یا خیر؟! از دلتنگی های انتظار تو بگویم؟ از که و از کجا جویمت؟ ای مهربان ترین حال که می گویند با آمدنت دنیا دگرگون میشود پس کِی می آیی؟ می گویند با آمدنت دنیا شورو حال دیگری می گیرد. پس کجایی؟ بس نیست انتظار؟ دلتنگیم آقا میدانیم که هر کاری میکنم برای خشنود کردنت که شاید زودتر بیایی. شاید روزی از همین روزها انتظارمان به سر رسد. گاه دلم می خواهد خودم تو را بیابم.  از درد دلهایم برایت بگویم؛ یا صاحب الزمان حال از کجا به کجا؟از چه دنیایی به چه دنیایی؟ از کدام شهر و از کدام پس کوچه های شهری در مسجدهایی یا در میان نیازمندان؟ نمیدانم تو را از زبان چه کسی توصیف کنم. از زبان کسی که از بالا به پایین می نگرد یا کسی که همنشینی با آن برایم ساده است. آیا اصلا میتوانم کسی که لایق بهترین ها هست را توصیف کنم؟! آنقدر و آنقدر نبودت در این جمعه های تکراری احساس میشود که چشم همه ما را به انتظار تو نگه داشته است. بی صبرانه منتظر ظهورت هستم امام خوبان.

الهم عجل الولیک الفرج