طلوع خورشید




وقتی پنجره را باز میکنم .خورشیدی را میبینم که پشت ابرها پنهان شده ،قطره های ابریشم روی گلبرگهای گل می نشیند .ابری را میبینم که گریه میکند گریه هایی ک مثل باران هستند کم کم قطره های باران روی سرو صورتم میریزند در خیابان روب رو پیرمردی را دیدم ک ماسک بر چهره دارد و عصا زنان ب انتهای خیابان میرود

این روزها نمیشود چهره کسی را تشخیص داد.

چون بیماری کرونا مانند باد سیاهی در کوچه های ایران می وزد

کرونا با قدرتش، چراغهایی را خاموش کرد و زنگ های بدی را ب صدا در آورد. خدایا آرزو دارم این روزها مرمانی نباشند ک از سر فقر نتوانند ماسک و دستکش بخرند .و در کوچه های ایران جنازه هایی نباشد که  در اثر کرونا میمیرند

به امید طلوع خورشیدی خندان .

 

 

 کسرا کیا

دوازده ساله کلاس شش