سه شعر از یلدا آلوستانی پنج ونیم ساله




1

گلها رو وقتی دیدی

یوقت اونا رو نچینی

من میدونم قشنگه

گلهای توی باغچه

اما نکن اونا رو

گلها مثل ما هستن

زیبا و زنده هستن

مامان میگه همیشه

گلها نباید کنده شه

 

2

ماهی من چه زیباست

تو تنگش اما تنهاست

قرمزه و سفیده

خیلی برام عزیزه

تو تنگ رنگارنگه

ماهی جونم قشنگه

وقتی ماهیمو دیدم

به روی او خندیدم

ماهی جونم خیلی تنهاست

اما به جاش چه زیباست

ماهیمو من دوست دارم

قدر یه دنیا زیاد

 

3

اون که زیبا و بزرگه

اسمش چیه؟ خدا خدا

خدای مهربون ما

آفریده چیزهای زیبا

آفریده ماهی و نهنگ

درخت و جنگل

خدا رو من دوست دارم

فکر نکنی باز خدا، گوش و دهن و چشم داره

خدا مثل ما نیستش

خدا خیلی بزرگه

خدا که انقدر خوبه

موقع صبح بلند شو

نمازتو خوب بخون

خدا رو دوست داشته باش

هر لحظه و هر زمان

زیباتر از این دنیا ندیده کسی تا حالا

خدا رو من دوست دارم از همه دنیا بیشتر