■ زهرا الیاسی




 

وارد صحن حرم که شدیم، یاد کتاب سربلند افتادم که نقل به مضمون نوشته بود:« شهید حججی هر وقت که به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها می آمدند، اول زیارت نامه ی حضرت زهرا سلام الله علیها را می خواندند و بعد وارد می شدند.» من هم‌ دلم هوایی شد. به همسرم گفتم:« بیا ایندفعه ما هم شبیه شهید حججی اول زیارت نامه ی حضرت زهرا سلام الله علیها بخوانیم.» ایشان هم راغب بود. خواندن زیارت نامه آن هم در حرم حضرت معصومه(س) نشاطی دارد که وصف ناپذیر است...! حال خوشی داشتم، جوری که فقط سرو صدای زائرین داخل صحن به گوشم می خورد؛ ولی باز هم حواسم به زیارت نامه بود. گاهی هم نفس عمیقی می کشیدم، انگار که با هر نفس همه ی دلگیری ها و غم های دنیایی از دلم ‌کنده می شد. در همین حس و حال ها بودم‌که مردی، همسرم را صدا زد:« حاج آقا شما شام خورده اید؟» همسرم مات و مبهوت ماند. جوری که تا ایشان بتواند برای صحبتش لب باز کند، پیرزنی از راه رسید و ‌یک‌ فیش گرفت. همسرم گفت:« نه نخوردیم.» آن مرد لبخندی زد و دو تا فیش در دست همسرم گذاشت و رفت. تا چند لحظه من و همسرم فقط به هم و گاهی هم به فیش در دستش نگاه می کردیم. بغض گلویم را می فشرد. اشک در چشم های همسرم جمع شد. هر دو به گنبد خیره شدیم. در دلم گفتم:« خدایا شکرت که به ما لیاقت دادی تا مهمان حضرت معصومه(س) باشیم. آن هم وقتی که نه از قبل ثبت نام کرده بودیم و نه فکرش را می کردیم. به واسطه ی حضرت زهرا(س)...» 

از آن به بعد هر وقت که به حرم می رفتیم، همسرم می خندید و می گفت:« بیا اول برویم زیارت نامه ی حضرت زهرا بخوانیم.»