■ ترانه محمدی. گرگان


شعر و ادب |


 

سرویس ِ بهداشتی، نه دیگر ایمِن نیست

آب و  شلنگش کو، این آب ِ ساکِن چیست؟

کج گشته می افتد، آفتابه سنگین است

حتی خودش هم از این وضع غمگین است 

بی برق و بی آبی ست، میترسم از آنجا

شبها که روشن هست، شمعی بزرگ حتی

یک سایه ی کودک افتاده رو دیوار

او هم شبیه من، ترسیده است انگار

گفتی که می آیی، اینجا تو هم داخل

اینطور راحت نیست، دل میزند دل دل

من هدیه میخواهم، یک هدیه ی کودک

بابا بخر اینبار آفتابه ای کوچَک