نقاب های زندگی


کودک و نوجوان |

 

■ زهرا خطیری. پایه دهم. گرگان

هنوز هم کسی هست که نقاب ها را تشخیص بدهد؟ آیا کسی هست که به من بگوید کدام یک نقاب وحشتناکی است که بر چهره هیولا ها نقش بسته است؟ چون من نمی دانم. زندگی با این نقاب های رنگارنگ زیباتر از آنی شده که باید باشد و این زیبایی ظاهری آزارم می دهد. ترسی را به من منتقل می کند که هر لحظه مثل خون ‌آشامی خونم را می مکد. اشک در چشمانم جمع میشود، وقتی فکر میکنم اعتماد کردن چقدر سخت است. گاهی روی صورت خودم دست میکشم. آیا من روی صورتم نقابی دارم؟ گاهی ساعت ها جلو آینه می ایستم و به خودم نگاه میکنم. من چیزی را پنهان میکنم؟ و سوال بزرگتری ذهنم را مشغول میکند: من چه چیزی را پنهان میکنم؟ و سوال دیگر: از کی و چرا؟ آیا من از خودم هم چیزی را پنهان میکنم؟ و این نقاب زیبا چه چیزی را تغییر میدهد؟ چون هنوز باعث نشده است خودم را بیشتر دوست داشته باشم. شاید میگویم: در جایی که کسی بدون نقاب نمی نشیند من نیز بدون نقاب نمی نشینم. ولی تا کی؟ تظاهر بس نیست؟ میخواهم این نقاب را از صورتم بر دارم. وقتی این کار را انجام دادم چهره دیگری مقابل آینه ایستاد. گویی فرد دیگری متولد شده بود. نمیتوانم بگویم زشت بود ولی زیبا هم نبود. متفاوت بود. خیلی متفاوت تر از آنچه روی صورتم گذاشته بودم. آنچه که چیزی جز دروغ نبود. یادم نمی آید از کی این چهره را ندیده بودم. از کی این نقاب روی صورتم بود؟ انگار با چهره جدیدی مواجه شده بودم. من خودم را نمی‌شناختم. آن چهره هر چه که بود آنقدر آبرومند بود که نیازی به چهره دروغی نباشد. شاید آدم ها برای این از نقاب استفاده میکنند چون هرگز به چهره خودشان نگاه نکرده اند. شاید هم آنرا از یاد برده باشند. به نظر می ارزد اگر نیم نگاهی به چهره واقعی مان بیندازیم. کسی چه میداند. شاید خیلی بهتر از آنچه باشد که روی صورتمان می اندازیم. چیزی که جز دروغ نیست. کاش مردم آنچه که واقعا هستند، باشند. خوب یا بد! چیزی باشیم که حداقل خودمان بدانیم که چیست. نه آدمی که حتی وجودش نیز دروغ است. شاید اگر همه با چهره واقعی خود بیرون بیایند دنیا رنگ جدیدی به خود ببیند. نه رنگ ترس، نه رنگ تظاهر، نه رنگ ریا. شاید رنگ جدیدی ببیند. رنگ راستی! رنگ حقیقت! و من مطمئنم این رنگ با آنچه که ما از آن تصور می‌کنیم تفاوت بسیاری دارد.