حافظ بخوانیم 


شعر و ادب |

 

■ آزاده حسینی

مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد

بیا ببین که کــِـرا می کنــد تماشـــایی

دلم مُکـــَدَّر، تیره و کدر است. خِرقه را به آتش می زنم و خواهم سوزاند. بیا ببین که ارزش تماشا را دارد. خرقه نوعی پوشش است. لباسی پیراهن مانند و جلو بسته که سالِک به نشانه ورود به طریقت، با آداب خاصی از دست پیر می گرفت. از ریشه کلمه خرق به معنی پاره کردن و تکه ای از لباس است که برای وصله زدن به کار می رود. در واقع خرقه نوعی لباس پر از وصله است. خرقه مُرَقع در کنار مترادف هایی چون دلق، جُبّه، ملمع و پشمینه رایج بود.

به مرحله خرقه پوشی رسیدن هم شرایط خاص دارد که فرد باید یک سال خدمت خلق و یک سال خدمت حق کرده باشد و یک سال به مراقبت دل پرداخته و به مراحل صبر و استقامت در برابر رنج و سختی طریقت رسیده باشد. از طرفی شیخی که قرار است خرقه را به سالک بدهد باید عالم به اصول شریعت، عارف به آداب طریقت و واقف به اسرار حقیقت باشد تا  با توانایی به رفع مسائل مرید در زمینه های مختلف، استعداد او را پرورش دهد و اگر دریافت که سالک روزی توانایی ادامه طریق را ندارد از همان ابتدای امر تشخیص دهد و  مانعش شود. حالا حافظ می گوید دلش تیره و تاریک است و می خواهد این خرقه را که با این همه مراتب به دست سالک می رسد، به آتش بکشد و بسوزاند؛ تازه ما را هم دعوت می کند به تماشا و آن هم چه تماشایی. «کِرا کردن» به معنی ارزش داشتن، کرایه کردن و ارزیدن است. این فعل امروزه نیز در بعضی گویش ها هنوز وجود دارد و در زبان تبری وقتی می خواهند بگویند کاری ارزش انجام ندارد، می گویند: «کِرا نمی کند.»

کجای زندگی باید خرقه به آتش کشید؟! دل حافظ در خرقه ی زهد و ریا مکدر شده، خسته از تظاهر، نامهربانی، عبادت خشک و مقید، می خواهد خرقه را بسوزاند و از این قید رها شود. بیا نگاه کن که این خرقه سوزی ارزش تماشا دارد.