اشاره ای به یک نامه ثبت چهل واژه گرگانی




  سید حسین میرکاظمی :آبان ماه 1369، نامه ی ابوالقاسم نجفی ساکن تجریش به نشانی دفتر مجله ی فصل گرگان بود. عنوان نامه خطاب به مجله فصل گرگان و پیوستی اش واژه های محاوره ای گرگانی بود.

نامه ی دریافتی توضیح داشت: «از سی سال پیش که افتخار مصاحبت با عده ای از اهالی گرگان –شهر خودم- نصیب ام شد. در گفت و گو با میانسالان و مسن تر های آنان گهگاه به واژه های ناشنیده ای بر می خوردم. این واژه های گرگانی که بتدریج یادداشت گردیده، در حدود سیصد و پنجاه تا شده است. دقت شده است که هر کلمه از چند تن شنیده شود. این لغات و ترکیبات که روز به روز دامنه ی استعمال شان محدود می شود با ثبت و ضبط می تواند از نابودی و فراموشی در امان بماند. اینک چهار صفحه از این واژه ها را ارسال می دارد تا در صورت امکان به چاپ آن مبادرت شود. با احترام ابوالقاسم نجفی.»

گفتنی است فصل گرگان تابستان 1369 به سردبیری سیدحسین میرکاظمی توسط انتشارات توران دبیران قبل از نامه ی مورد نظر منتشر شده بود. این شماره به استقبال روبه رو شد و دریغا قطره باران ما، گوهر یک دانه، دیگر درنیامد. از این ره گذر مکتوب ابوالقاسم نجفی تا مجالی روی دست ماند. اینک پس از سی سال مجال فراهم آمد. بخشی از آن صفحات یک و دو برای چاپ به گرامی روزنامه ی گلشن مهر سپرده شد.

 

 

 واژه هایی از زبان محاوره گرگان

 

آش پتیکاpatīkā-šāغذایی که دختران خردسال در بازیها می پزند.

آق مُلّا q-mollāāشوهر خواهر، داماد به خواهر

اُتاق شَهریotāq-šahr-ī اتوبوس

آرسین arsīn خاک انداز کوچک کفگیر مانند، خاک اندازک

اَسیوّ asīyow آسیاب

اِشتّو eštow شتاب، عجله

اِشکینو eškenūسبزی صحرایی که با آن خوراکی فقیرانه می پزند.

اَشنیفهešnefe  عطسه، اشنوسه

اَشوری/عَشوری ašūrī/ašūrīروضة زنانه که روضه خوان نیز زن است.

اَفشیله afšele [فس. اَفشره] شربت چاشنی دار.

قاشقِ افشِله خوری ... قاشق شربت خوری

اَلبو albow 1- حشرات، جانواران ریز. 2-شپش

اَلبیس elbīs حلزون

اَله ale دلقک، مسخره

اَله کَردَن ... مسخره کردن، دست انداختن

خود را اَله کَردَن ... خود را لوس کردن

اَنارِجه anāreje سبزی خوردنی شبیه شاهی و گشنیز و جعفری

اَندُخانه ando-xāna اتاق انباری، صندوقخانه

اَوبَند aw-band آب بند، تخته ای که برای تغییر جهت آب در عرض جو نهند.

اَوتِرّوّ aw-terrow آبکی، شُل

اوجی owji سرسبز، از سبزیهای خوردنی

اوّزان awzān آویزان

اوّسانه awsāne افسانه

اوّشَرشَر aw-šar-šar آبشار، آبشارک، آب شُرشُر، محلی که شرشر آب شنیده شود.

بابو bābū پدربزرگ

بادِبان bād-e-bān بادبادک، کاغذ باد

باددّ bād-ow چشمه ای که اطرافش باصفاست و برای هواخوری به آنجا می روند.

[دِلِش] باری دادَن bārī [قس. باردادن] دلش راضی شدن. دلم باری نمی داد، دلم اجازه نمی داد.

بِچّه ویله becce-vīle بچّه بچّه، برو بچّه ها

بَرف دِشو barf-dešow مخلوط برف و شکر که می خورند.

بِریانی beryān-ī گندم و شاهدانه و برنج و کنجد بو داده

بَشِ baše برایِ

بَش baš بند. کاسة بش زده: کاسة بند زده

بَش زَن baš-zan بند زن

بَل دادنbal سوزاندن موهای ریزی که پس از پر کندن به تن مرغ می ماند. سوزاندن موهای بلند کیسه حمام نو

بِلِر beler بیحسّ، کرخ. پام بلر شدن: پام بیحس شد

بُلغ bolg لُپ، گونه. بُلغاشه باد میندازه. این چیه یه بُلغِ شیطانه: محتوای این استکان کوچک کم است.

بَلَک داشتن balak خوش نداشتن. بَلَک داره بیاد اینجا: خوشش نمی آد اینجا بیاید.

بِلیش belīš بازماندگان قزّاقان روسیِ پناهنده به ایران بعد از انقلاب اکتبر که مسلمانان در گرگان و اطراف آن ساکنند.

بِمُدورا be-modūrā [به مدارا ؟] بتدریج، کم کم