شعر


شعر و ادب |

 

«بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست»

گله ها حاصلِ افزون شدنِ فاصله هاست

چون دماوند پر از سوز و گداز است دلم

روزی امکانِ فروریختن و زلزله هاست

تا رقیبان نشوند از غم و رنجم دلشاد

ظاهرم شاد و درون معرکه ی ولوله هاست

یوسفت مانده به زندان و فراموش شده

بُردی از یادم و این عادتِ پُر مشغله هاست

دل به امیدِ وصال تو تپش ها دارد

ناامیدی وسکون سنّت ِ کم حوصله هاست

 

آمنه آل اسحاق

 

تقدیم به روح بلند آیت الله حسن زاده آملی

عاشقان چو پروانه گرد شمع می چرخند

زیر بالشان آتش، روی لب ولی لبخند

مثل شمع بودی تو ای عزیز فرزانه

دور تو به جرخش بود صدهزار پروانه

تو معلم اخلاق، تو مفسر قرآن

تو مجاهد فی نفس، تو مربی انسان

جلوه گاه ربانی دیده های گریانت

مثل آهنی سرسخت پایه های ایمانت

سیر وادی عرفان زیر پای تو راهی

غرق عشق بودی تو غرق شور و آگاهی

ای معلم دلسوز، مهربان مردم دار

مثل تو در این وادی نه نمی شود تکرار

سینه ها همه در آه عارف خدومی رفت

دیده ها همه گریان جامع العلومی رفت

 

ندبه محمدی

 

برای مدافعان امنیت و حافظان اقتدار ملی»

می آید از سوی جنون، خوش باورانه

امواج شور انگیزِ شعری جاودانه

می خواهد از ما، دِل به دریائی سپاریم

کآنجا هَمه دلداده اند و عاشقانه

در مکتب عِشق است، عیّاری و مَستی

دین و دِلت بسپار، طَرزی ماهرانه 

خیلی تفاوت هست، بین ما و آنها

ما دِل به دنیا بَسته، آنها عارفانه

آنجا که حَرف از لذّت جاوید جَنگ است

جَمعی مُقاوم، با شکوهی دلبرانه

مَردان مَردی رُخ نموده، کوه ایثار

بر جانِشان مُهر خداوندِ یگانه

در روزگاری کاَبرهه بر کَعبه ام تاخت

بَر فیل های کِبر و نِخوَت، کافرانه

گَردید خُرّمشهر ِجانم، آتش و خون

بُستان عِشقم سوخته، تا بیکرانه

مِهران پُر مِهرم چو ققنوسی که هَربار

در آتش نمرود و فرعون زمانه

دزفول موشَک می خورد، امّا تو نبینی

بَر تارکش جز عِشوه های دخترانه

حتّی پرستوهای عاشق پَرکشیدند

رَخت سِیَه، غَمنامه های مادرانه

امروز ایران سوژه شِعر و غَزل هاست

با افتخار و با شکوهی رُستمانه

فِردوسیی خواهد، رِوایت های این جَنگ

در قالب شِعر و سُرودی شاعرانه

  

■  محمد دیلم کتولی

 

 

نازنینم برگرد

بی تو حتی

ساعت هم

در نبودت

ثانیه ها را

به رخم میکشد!!

عبدالستار آق اتابای

شاخسار آذر

ای نوید آرامشِ جانان، پاییز

بحر رنگ و آواز، به باران پاییز

سبزه زار خیال ِترنم هایم

انعکاسِ شیرین ِتو مرجان پاییز

رنگ برگ هایت که نشان از مینا

شرح عشق، گل های چو نعمان پاییز

فصل مخملین، فام زمین، گندم زار

دانه ها به رویش چوجوانان پاییز

گرچه رَختهایش به گلِستان پهنست

این عروس، یادآور خوبان پاییز

پای ریشه درخاک نمین، گردوها

لای برگ ها خواب بهاران پاییز

فصل ناب انگور ز تاکستان ها

فصل شُکرِ برزیگر و مهران پاییز

فصل شاعران، دلبرکان، عشاق هم

فصل یاس هم مریم و رضوان پاییز

می کنم تماشای جمالت با مهر

شاخسار آذر نم آبان پاییز

خاندوزی (هما)