یعقوب ورهرام


شعر و ادب |

چکمه پوشان کف بلب ضحاک وار

چکمه پوشان کف بلب ضحاک وار

از میان مردمی کوفی تبار

نی ز هانی کو رفیق پایدار

نی ز مسلم کو به عهدش استوار

چکمه پوشان آمدند ضحاک وار

مثل یک رودی که طغیان کرده است

جای آب آتش به لب آورده است

در کف دستان این نامردمان

گوئیا، شعله های خشم دیرین خفته بود

باز بگشادند آتش روی شهر

آتش توپخانه های هولناک

پیکر مردانه ایران زمین

زیر آتش بار دشمن خسته شد

جای باران بارش توپخانه شد

بارش توپخانه هست و حرف نیست

جای بحث شعرهای بزم نیست

صحبت از خونست و میدان شرف

 صحبت از زیبا رخان دهر نیست

کار شد مهران که یک افسانه شد

بستر خفّاش های شب پره

جای جولان بسی بیگانه شد

کار شد مهران که یک ویرانه شد

بستر خون هزاران عشق پاک

بستر خون هزاران لاله شد