نکته ای در مثنوی معنوی  انسان کامل


یادداشت |

 

■ احسان مکتبی 

جناب مولانا در آغازین بیتهای دفتر دوم مثنوی می کوشد راه رسیدن به تکامل را برای انسانها تبیین و تعریف نماید. از منظر مولانا  انسان کامل، انسانی است که سراسر زایندگی و روشنگری است. این انسان در محدوده ی جغرافیا و تاریخ نمی ماند و میزان همه ی کاینات در صحیفه ی هستی است.

 مولانا می فرماید:

آفتاب معرفت را نقل نیست

مشرق او غیر جان و عقل نیست 

خاصه خورشید کمالی کان سریست

روز و شب کردار او روشنگریست 

بعد از آن هر جا روی مشرق شود

شرقها بر مغربت عاشق شود (مثنوی /دفتر دوم/43 تا 45)

پیش از این نیز جناب مولانا در دفتر اول  یکی از مهمترین مشخصات انسانهای در مسیر کمال را روشنایی دادن و گرمی بخشیدن دانسته بود:

کار مردان روشنی و گرمیست

کار دونان حیله و بی شرمیست ( دفتر اول/320) 

و آنگاه نشان میدهد که انسان کامل در نظر او دارای چه جایگاه ارزنده ای است:

ای صفاتت آفتاب معرفت 

و آفتاب چرخ، بند یک صفت

گاه خورشید و گهی دریا شوی

گاه کوه قاف و گه عنقا شوی 

تو نه این باشی نه آن در ذات خویش

ای فزون از وهمها وز بیش بیش (همان 54 تا 56)

برای مولوی انسان وسعتی بی کرانه دارد. اگر آفتاب و خورشید تنها به یک صفت موصوفند اما انسان کامل مولانا گاه صاحب صفات خورشید است. گرما بخش و روشنگر، گاه صاحب صفات دریاست عمیق وژرف، گاه بی منتها مانند کوه قاف و گاهی نیز بی نشان مانند  عنقاست. همه ی این صفات در او جمع است اما او در اینها خلاصه نمی شود. او را شاید بتوان  تنها در وهم و خیال  برایش ترجمانی یافت و بس.

اما راه رسیدن به این جایگاه چگونه است و از کدام مسیر می گذرد. مولانا برای رسیدن به کمال انسانی چند پیشنهاد فراروی ما می گذارد. اولین اصل برای جناب مولوی دانایی و دانش است. او برای خواب دانایان اعتباری بیشتر از بیداری دیگران قایل است و می فرماید:

خواب بیداریست چون با دانش است

وای بیداری که با نادان نشست و نسبت به همه گیری و فراگیر شدن نادانی هشدار میدهد زیرا در این صورت امکان ارتقا انسانها نیز از میان می رود و می گوید:

چون که زاغان خیمه بر خرمن زدند 

 بلبلان خاموش شدند و تن زدند 

زانکه بی گلزار بلبل خامش است

غیبت خورشید بیداری کش است (دفتر دوم /40و41)

و تاکید می کند که انسانها، چنانچه به سوی دانایی گام بر ندارند، ممکن است خورشید معرفت و آگاهی در وجودشان خاموش شود و در این صورت متاع انسانیت از بها خواهد افتاد.مولوی معتقد است اگر انسان می خواهد به سیر تکامل خود دست یابد راهی جز گذار از تعلقات سطحی و کم عمق را ندارد و می فرماید:

نا مصور یا مصور گفتنت 

باطل آمد بی ز صورت رستنت 

نا مصور یا مصور پیش اوست

کو همه مغزست و بیرون شد زپوست (همان /68 و 69)

اما چنانچه انسان گرفتار نادانان و جاهلان شد باید کدام راه را برگزیند؟ و چه باید انجام دهد؟ مولوی در این باره چند پیشنهاد  دارد و می گوید: انسانها باید صبوری نمایند تا با شرح صدر بتوانند راه تکامل را  ادامه دهند و می آورد:

گر تو کوری نیست بر اعمی حرج 

و رنه رو کاصبر مفتاح الفرج 

پرده های دیده را داروی صبر 

هم بسوزد هم بسازد شرح صدر  (همان 70 /71)

اما این صبوری تنها آغاز راه است و انسان برای حرکت تکاملی خود باید نگاه خود را از بیرون به درون خود منعطف نماید و به داشته های خود اتکا کند و از خود  مراقبت کند.

چاره آن باشد که "خود را بنگرم "

ور نه او خندد مرا من کی خرم (بیت 78)

و بکوشد در میانه ی دیدار بین خود و بیرون از وجود خود، جانب نیکویی ها را بگیرد و تلاش کند تا این نیکویی ها در درونش گسترش یابد زیرا:

خوب خوبی را کند جذب این بدان 

طیبات الطیبین بر وی بخوان 

در جهان هر چیز چیزی جذب کرد

گرم گرمی را کشید و سرد سرد 

قسم باطل باطلان را می کشد   

باقیان از باقیان هم سر خوشند 

ناریان مر ناریان را جاذب اند 

نوریان مر نوریان را طالب اند (دفتر دوم /بیتهای 80 به بعد) 

و این اتفاق زمانی واقع می شود که انسان وجود خود را مملو از طلب برای رسیدن به کمال معرفت نماید و الا تنها با صبوری راهی به دهی گشوده نمی شود؛ آن سان که در وجود مریم(س) درد طلب بود تا درد او را به خرمابنی کشاند و آسایش یافت.

زین طلب بنده به کوی تو رسید

درد، مریم را به خرما بن کشید (دفتر دوم 98) 

تنها اینگونه است که خوبیها تکثیر می شوند و انسانها در وجودشان گرمی احساس می کنند و دیدگان آنها روشنا یی می یابد.

گفتم آخر خویش را من یافتم

در دو چشمش راه روشن یافتم 

دیده ی تو چون دلم را دیده شد

صد دل نادیده غرق دیده شد (همان ابیات 99/101)

بنابراین باید گفت: انسان کامل از منظر مولانا انسانی است صاحب کرامت، انسانی که در وجود خود خیمه زده است و بر آسمان و زمین و کوه و صحرا احاطه دارد. انسانی  که روشنایی و گرما بخشی خورشید تنها یکی از صفات برجسته ی اوست و البته  برای رسیدن به این مرحله باید صبوری کرد و همزمان درد طلب داشت و سر به جیب مراقبت از خود فرو برد و همنشین نیکان و اخیار بود تا آنکه به لطف ازلی انسان میزان زمین و زمان شود و بتواند خلیفه خداوند بر روی زمین باشد.  

 

■ صاحب امتیاز روزنامه