نکتههایی چند از ویرایش
■ کاظم طلیعی
بیماریِ «ویراستارگریزی» یا به عبارت درستتر و مصطلحتر، بیماریِ «ویراستارهراسی» ازآندست بیماریهاییست که شاید تنها در ایران و ایرانی بتوان سراغی از آن گرفت. بیماریِ مهلکی که بهرغم شناخت آن، چون یک اپیدمیِ پیشرونده هرروز دامنهاَش وسیعتر میشود و ظاهراً هنوز پادزهر یا دستکم واکسنی برای آن یافت نشده است.بهرغم سالها کار در این زمینه، هنوز علت وجود و شیوع این بیماری بهدرستی بر من آشکار نشده است. البته طبیعیست که عمل ویرایش بنا به ماهیت خود نوعی از نقد به حساب میآید. نقدی که موشکافانه نوشته را برمیرسد و عیب و ایرادهای آن را آشکار میکند و آنجاست که تازه نویسنده میفهمد چه مواردی را مورد غفلت قرار داده است، اما همین آشکار شدن موارد غفلت، بر برخی گران میآید و آن را دوست ندارند، چون نقد را دوست ندارند و چند و چون را برنمیتابند.غالب نویسندهگان ایرانی و بهویژه نویسندهگان شهرستانی، خواسته و ناخواسته خود را دانای کل و عالم دهر میدانند و گمان میبرند بر همه چیز آگاهاند و سهو و خطا در کارشان راه نمییابد و دیگر نیازی به بررسیِ غیر نیست. در واقع این دسته از نویسندهگان بهنوعی ویراستار را غریبهای فضول میشمارند و راضی به دخالت و مشارکت او در انتشار نوشتههای عالمانهی خود نیستند.
یکی از دلایلی که ممکن است موجب عدم رغبت نویسندهگان ما برای رجوع به ویراستار شود، بحث مالیست درحالیکه انتشار هرکتاب، بههرحال مخارجی بر نویسنده یا ناشر تحمیل میکند که گزیری از آن نیست. از تایپ و صفحهآرایی تا اقدمات مختلف و برو بیاهای اداری برای گرفتن مجوز تا هزینهی کاغذ و چاپ و توزیع که در میان اینهمه، ویراستاری بخش کوچکی از آن است و قابل قیاس با موارد دیگر نیست، اما اخلاق صرفهجوی ایرانی میخواهد تا حد ممکن از هزینهها بزند و چه باک اگر حاصل کار موجودی ناقص و ابتر از کار دربیاید.بسیاری از منتقدان، ویراستاری را از مهمات نشر میدانند و پیش از مطالعهی کتاب ابتدا سراغ شناسنامهی آن میروند. آنچنان که تعریف کردهاند، بزرگترین و معروفترین نویسندهگان جهان هم بهطور حتم کتاب خود را پیش از چاپ از نظر یک ویراستار میگذرانند تا اگر سهوی در جملهبندیها و شیوایی و رساییِ جملات و پیوند فصلهای مختلف پیش آمده باشد، نسبت به رفع و رجوع آن زیر نظر ویراستار اقدام کنند.
برای روشنتر شدن موضوع بهتر است نمونهای بیاورم.غزالهی علیزاده نویسندهای مشهور و شناخته شده است که رمانها و مجموعهقصههای زیادی از او به یادگار مانده است. اگر بخواهیم از میان نویسندهگان نسل دوم و سوم ایرانی بعد از جمالزاده و هدایت و چوبک و علوی، تعدادی را به شمار انگشتان دو دست بشماریم، بدون شک نام غزالهی علیزاده در میان آنان خواهد بود، خصوصاً رمان بزرگ «خانهی ادریسیها»ی او از جمله رمانهای ماندهگار تاریخ ادبیات ایران است.این نویسنده، رمانی هم دارد به نام «شبهای تهران» که بهنوعی یادآور داستانهای رمانتیک نویسندهگان قرن نوزده فرانسه است. در این کتاب به مواردی برخوردم که مسلماً اگر پیش از چاپ به دست ویراستاری داده میشد، شاهد این سهو و خطاها نبودیم. در صفحهی ۳۶۷ کتاب این جمله آمده است: «مجمعه را به سمت پیرمرد سُراند، بشقاب روحی گودی برداشت و به دست او داد» میدانیم که چیزی به نام بشقاب روحی یا بشقاب جسمی نداریم. به ظرفی که از فلز «روی» ساخته شده باشد، میگویند رویی و چون ممکن است این کلمه مخالف زیری (بالایی) پنداشته شود (زیر و رو) به جای پسوند نسبت «ی»، از دیگر پسوند نسبت (ین) استفاده میکنند و مینویسند «ظرف رویین» مثل مس ← مسی ← مسین. از آنجا که نویسنده در هیچیک از گفتوگوهای کتاب از زبان محاوره استفاده نکرده است، نمیتوان گفت این کلمه را از زبان یکی از آدمهای قصه و به زبان محاوره نوشته است.
در صفحهی ۳۷۶ کتاب این جمله را میبینیم: «بادها موی دختر را آشفته میکرد و مثل کلافهای از ابریشم درهم میپیچید» کلافه را معمولا به معنی بیحوصلهگیِ بیش از حد، ناراحتیِ زیاد، اعصاب خرد شده، خصوصاً وقتی که از حل مشکلی بعد مدتها تلاش درمیمانند، بهکار میبرند. اینجا مناسب بود بنویسد مثل کلافی از ابریشم. چنانکه رشتهی کاموای بههمپیچیده را کلاف کاموا میگویند.در صفحهی ۳۷۸ میخوانیم: «حدود یازدهی شب بود...» آیا خواندن این کلمه یه همین صورت «یازدهی» سخت نیست؟ برای کلماتی که به «ه» ملفوظ ختم میشوند، در حالت اضافه «ی» نمیگذاریم. مثل فرمانده لشکر، سپاه دانش، ساعت ده شب. نهایتاً اگر خیلی نگران درست خوانده شدن آن هستیم میتوانیم برای «ه» کسره بگذاریم: دهِ شب.در این کتاب حتا به یکی دو مورد غلط املایی هم برخوردم که مسلماً از چشم ویراستار پنهان نمیماند. در صفحهی ۴۰۴ آمده است: «عجب مخی دارد، مسئول ماست، اما خودش تا به حال قصر دررفته» البته منظور از «قصر» کلمهی «قسر» است یعنی بهطور اتفاقی گیر نیفتاده، با زیرکی خود را نجات داده، دُم به تله نداده است. در صفحهی ۵۲۱ هم آمده است: «اتاقکی داشتم در خانهی زن بیوهای پیر و لعیم. نان خشک و سیبزمینی پخته میخوردم» پیر و لعیم؟! بیش از چهار فرهنگ معتبر را ورق زدم، اما چنین لغتی نیافتم. یا باید لئیم باشد به معنی پَست یا لعین به معنی نفرین شده، لعنت شده. هرکدام که باشد یک غلط املاییِ فاحش است.
اشاره به یک نمونهی دیگر خالی از لطف نیست. عباس میلانی به عنوان نویسنده و پژوهشگر نزد ایرانیان چهرهی شناخته شدهایست. ایشان اگرچه نویسندهای حرفهای نیست و سالهاست در خارج از کشور اقامت دارد و اینک رئیس مطالعات ایرانی دانشگاه استنفورد است، اما بههرحال پژوهشهای عمدتاً تاریخیِ خود را مینویسد و به صورت کتاب منتشر میکند. ایشان کتابی نوشتهاند در مورد زندهگی و شخصیت محمدرضاشاه پهلوی که در ایران به شکل زیرزمینی منتشر شده است و مثل همهی موارد زیرزمینی از مخدرات و مسکرات و دیگر موارد ممنوعه خوب هم مورد استقبال قرار گرفت. نویسنده در سراسر کتاب، نه یکبار و دوبار، بلکه چندین و چندبار کلمهی «مستظهر» به معنیِ تکیه کننده به کسی یا چیزی، پشتیبانی را به شکل «مستحضر» به معنی آگاه، با خبر نوشتهاند. تنها در یک مورد آن را درست نوشته است. آنجا که یکی از بیانیههای شاه را عیناً نقل کرده است. ظاهراً شاه بهتر از عباس میلانی میدانسته که این کلمه را چهگونه مینویسند اگرچه میدانیم که بیانیهها، فرامین و حتا متن سخنرانی او را کسانی دیگر از جمله شجاعالدین شفا مینوشتهاند.شاید چندان نتوان از این بابت به عباس میلانی ایراد گرفت که سالهاست از فضای فرهنگیِ ایران دور مانده و از این هوا تنفس نمیکند، اما این ایراد بر او وارد است که چرا بهرغم سالهای طولانیِ اقامت در در غرب، به خلق و خوی آنان در نیامده و همچون یک ایرانیِ اصیل از ویراستار میهراسد و میگریزد.باشد که نویسندهگان ایرانی روی خوش به جماعت ویراستار نشان داده، بلکه رستگار شوند.
روزنامه نگار