کودک و نوجوان


شعر و ادب |

دوستان فداکار

 

پندار پرتوی سه دوست برای تفریح در یک روز پاییزی به سمت کویر حرکت کرده بودند. آنها وسایل و غذای لازم برای یک یا دو روز ماندن در کویر همراه خود برده بودند. ولی در میانه راه گم شدند و بنزین ماشینشان هم تمام شد. دو نفر از آنها برای یافتن کمک از دوست سوم خود که در ماشین مانده بود، جدا شدند. تمام غذای آنها ۳ عدد قوطی کنسرو ماهی و یک بطری آب معدنی بود که آنها عادلانه میان خود تقسیم کردند. در میانه پیاده روی در کویر یکی از دو دوست دچار گرمازدگی و بی حالی شد. سهمیه آبش به پایان رسید. خورشید گرمای سوزان خود را به آنها می تاباند و تمام پوست صورتشان دچار سوختگی و تاول شده بود. دوست او هم با اینکه بسیار خسته و تشنه بود میدانست اگر به او آب نرساند دوستش خواهد مرد. او دچار تردید شد که سهمیه آب خود را به دوستش بدهد یا نه؟

سرانجام با خود گفت: او دوست من است چطور میتوانم زجر و تشنگی او را تحمل کنم. من از سهم آب خود می گذرم تا دوستم سالم بماند حتی اگر بمیرم. او تصمیم خود را گرفت. آرام آرام از سهمیه آب خود داخل دهان دوستش ریخت. دوستش جان تازه ای گرفت و با لبخند تشکر کرد. آفتاب همچنان به صورت آنها میتابید و بی رحمانه بدن آن دو دوست را میسوزاند. در حالیکه هر دو در حال مردن بودند صدایی از راه دور جان تازه ای به آنها داد. آن صدا صدای یک تراکتور بود که به آنها نزدیک میشد. دو دوست خوشحال شدند و با تمام وجود شروع به فریاد زدن کردند. کمک! کمک!خوشبختانه راننده تراکتور صدای آنها را شنید و فرمان را به سمت آنها تغییر داد. بدن کم جان آن دو را با دادن جرعه ای آب زنده کرد. او پس از آنکه حال آن دو را کمی بهتر کرد قصد داشت آنها را به سمت خانه خود ببرد که دو دوست گفتند فرصت زیادی برای استراحت نداریم ما باید دوست سوم خود را نجات بدهیم. راننده تراکتور که مرد مهربانی بود با آنها همراه شد و سه نفری به سمت ماشینشان که در بیایان بدون بنزین رها شده بود حرکت کردند. وقتی به آنجا رسیدند دوست سوم خود را در حال مرگ مشاهده کردند. آنها سریع درمان را شروع کردند. خوشبختانه با رسیدن به موقع دو دوست و راننده تراکتور او هم نجات پیدا کرد. آنها این فداکاری دوستانه ی خود ومهربانی راننده تراکتور را از یاد نبردند و تا پایان عمر برای هم دوستانی صمیمی باقی ماندند.

 

 

 

 

 

 

 

دلارام تبیانیان. پایه چهارم

 

پاییز زیبا. پاییز با برگ های نارنجی قرمز و زردش زیباست. پاییز هیچوقت برایم تکراری نمی شود. با شروع باران هوا کم کم سرد میشود. همه ی جنگل پر از برگ هایی است که بر روی زمین ریخته و نارنجی و زرد زیر پاهایمان صدا می‌دهد و اگر دوباره آن را نگاه کنم همان زیبایی  را دارد. پس هرچقدر هم زیر پایمان باشد و یا هر قدر غم داشته باشید، همان زیبایی را دارید و بهتر است از دست ندهید. پاییز را دوست دارم چون تکراری نیست. رنگ های زیبایی دارد و باران نم نم.

 

 

 

 

تنها و بی قرار بودم

 

 

حدیثه ایری. 16 ساله. محفل ادبی کتابخانه گلستان سعدی

تنها و بی قرار بودم. کنج تاریک اتاق گویی مرا در آغوش گرفته بود و می فشرد. فارغ از همه چیز و همه کس بودم، حتی باران هم مرا از پشت پنجره های اتاقم صدا میزد اما حوصله جواب دادن آن را هم نداشتم. اتاقم بی روح و دلنچسب شده بود. قهوه ی شیرینی  که روی میزم  گذاشته بودم سرد شده بود دیگر از دست این همه مشقت های زندگیم قهوه ام را هم شیرین کرده بودم. زمانی قهوه هایم تلخ بود که زندگی ام شیرین بود. اما دیگر زندگی برایم نمانده بود. زندگی کجا؟! من کجا؟! دیگر امیدی برایم باقی نمانده بود. که زندگی کنم، لذت ببرم، شادی کنم، آرامش داشته باشم. مغزم همچنان درگیر این سختی ها بود که ناخود آگاه بدنم لرزید یاد خدا در دلم لبریز شد.  بعد در فکر فرو رفتم و با خودم گفتم زندگی درد قشنگیست که جریان دارد خودم هم در آن جریان داشته باشم.  باخودم گفتم که زندگی ام را باید از نو شروع کنم و از تمام این مشکلاتم فارغ شوم. صبح فردا قدم در زندگی جدیدی گذاشتم. شروع کردم به جنگیدن با تمام مشقت هایم و با خودم قرار گذاشتم که زندگیم را مملو از شادی کنم.  یاد خدا دلم را آرام میساخت، دیگر آن زندگی قبلی ام خاطره شده بود و این زندگیم آرزو. که زندگی اینقدر زیباست! اما هرکس باید آن را برای خودش زیبا سازد. تا خودت شادی را برای خودت ایجاد نکنی دیگری برایت اینکار را نخواهد کرد. به گذشته هایم که فکر میکنم میبینم که کنج اتاق مرا در آغوش نگرفته بود بلکه خدایم خدای یکتایم مرا در آغوش خود می‌فشرد و من فهمیدم که دلم رازدار پنهانم را میخواست. پس هر نوع سختی در زندگی ات داری حل آن را از خدایت بخواه! چون خدا هیچ وقت نه نمی‌گوید! اما با حل نشدن آن بعد از گفتگو با خدا ناراحت نشو شاید خدا پیشنهاد بهتری برایت دارد یا میگوید که صبر کنی! برای تمام رنج هایی که می‌بری صبر کن! چون صبر کردن اوج احترام به حکمت خداست!

 

 

 

 

 

 

درختان زنده اند

 

 

 

 

 

 

کیانا کیا. پایه یازدهم

 

 

درختان نیز مانند تمامی موجودات زنده اند، زنده بودن همیشه فقط به معنای وجودمون در رگ ها نیست. پناهگاه حیوانات در این دنیای پر از آدم، جنگل هایی است که درختان نگهبان آن هستند. درختان نگهبان مرزی بین دو دنیای روی زمینند. دنیای انسان ها، دنیای حیوانات. روزی صدای تیشه ای به گوش رسید، تیشه به تنه ی درخت پیری میخورد که کمی دورتر بود. چندی نگذشت که آن قامت خمیده به زمین اوفتاد، همه بسته شدن چشم هایش را دیدند. جنگل ساكت شد، همه ترسیده بهم نگاه میکردند تنها صدا صدای کشیده شدن آن درخت پیر به روی زمین بود. «مگه درخت ها هم میمیرند»؟ این سوالی بود که کل جنگل از خود میپرسید. نفر بعدی کیست؟

جو سنگینی فضای جنگل را فرا گرفته بود. حیوانات با ترس به درختان تنومند پناه برده بودند. همه چشم هایشان به دنبال تبر بود که بداند نفر بعدی کیست. به سمت من آمد؛ ترسیدم. به روی تنه ام دست کشید نفس در سینه حبس کردم تبر بالا آمد ترسیده چشم هایم رو محکم بستم و دیگر چیزی ندیدم و سیاهی... اون روز آخرین روزی بود که قانون رعایت شد. بریدن درختان ممنوع.

 

 

 

 

 

 

 

آنیتا پرنور شهرستان کردکوی پایه نهم. 14 ساله

 

آرامم. برای خودم دمنوش میریزم، کناره پنجره ی مادربزرگم مینشینم، به صدای جیک جیک پرندگان گوش میدهم،نفس عمیقی میکشم، خوشحالم از اینکه در این دنیا هستم، که کسانی دوستم دارند و کسانی را دوست دارم و امیدوارم. امیدوارم به اتفاقات عالی، داشتن هدف هایی خیلی خوب، مکان های عالی. من امیدوارم به ساختن بهترین ها برای خودم و میدانم که با گذر زمان، فهیده تر، آرام تر، بزرگ تر و با هوش تر خواهم شد. نسیم خنکی از پنجره بین موهام می آید، پشت شیشه مرا نگاه میکند و من چهارزانو نشسته ام در سبزترین و آرامترین دقایق زیستن.

 

 

 

 

نظرتان در مورد لباس فرم چیست؟ لباس فرم پلیس، کارمند بانک، پرستار، معلم و البته لباس فرم های دانش آموزان مدرسه. پوششی که روزی پنج تا هفت ساعت باید به تن داشته باشید. رنگ های رسمی و اداری. چه کسی اولین بار نام رنگ قهوه ای را رنگ اداری گذاشت؟ اگر رنگ ها زبان و حق رای داشتند چه رنگی شما را انتخاب می کرد؟ چه رنگی با شما به مدرسه می آمد؟ چه رنگی دوست داشت با شما درس بخواند؟ چه رنگی وقتی خوشحال بودید تمایل داشت دور و برتان باشد؟ موقع غصه خوردن ها، دلخوری و نگرانی چه رنگی با شما همراهی می کرد؟ چه رنگی شنبه میشد و اولین روز هفته بعد از تعطیلی را نشان می داد؟ روزهای تعطیل چه رنگی بود؟ تصور کنید شما انتخاب شدید برای برنامه ریزی و تهیه فرم و پوشش دانش آموزان مدرسه؛ چه معیارهایی را در نظر می گیرید؟