اهمیت داستان گویی در رشد ذهنی کودکان




 

علی صامتی _اهمیت داستان گویی در رشد ذهنی کودکان بسیار بالاست. برای کمک به کودکان و نوجوانان جهت به یاد داشتن آنچه که نیاز دارند به خاطر بسپارند، داستان بگویید. تحقیقات در حوزه تاثیر علوم اعصاب در حافظه، نشان دهنده توانایی یادگیری کودکان از طریق داستان است و به آنها کمک می کند تا توانایی ادراک و ارتقاء حافظه بلند مدت را حتی در سخت ترین (یا خسته کننده ترین) موضوعها نیز افزایش دهند. گفتن داستان انگیزه یادگیری را زنده می کند و مطلب را در حافظه جای می دهد. تجربیات ما در گوش دادن به داستان ها در ایام کودکی، سیستم ذخیره سازی حافظه مغز را به پایه و اساس یادگیری و به یاد آوردن تبدیل می کند. این پایه دو بخش دارد. یکی روابط مثبت عاطفی که از طریق تجربه خواندن یا گفتن داستانها ایجاد شده است و دیگری، آشنا شدن با شیوه روایت داستان، به یک چارچوب نگهداری در حافظه درازمدت در طول عمر می انجامد.

 

اهمیت داستان گویی و احساسات مثبت ناشی از آن

گوش دادن به داستان ها در دوران کودکی، ما را با یک چارچوب کسب تجربیات مبهم و لذت بخش، که مغز قادر است به یاد آورده و در سراسر زندگی جستجو کند، سوق می دهد. اغلب این یک احساس خوشایند در رختخواب است. حتی برای کودکان ناآرام که در شرایط پر سر و صدا رشد کرده اند، یک داستان در هنگام خواب به معنی بودن در آرامش نسبی برای لحظاتی است، حتی اگر موقت باشد.

 

اهمیت داستان گویی در افزایش یادگیری و رشد ذهنی کودکان

فراتر از دوران کودکی، زمانی که کسی داستان خواندن دیگران برای خود را به یاد می آورد، حس امنیت و آرامش روانی برای او تجدید می شود. در ذهن ماندن این شرایط روانی مثبت در قالب روایت هایی که در طول زندگی شنیده می شوند، ماندگاری اطلاعات را در قالب یک داستان افزایش می دهند.

 

خواندن کتابهای معروف و نوستالژیک

اگر شما طعم لذت خواندن کتاب های قصه ی کودکانه خواب را برای بچه های کوچک چشیده باشید، حس می کنید که چرا داستانها برای کودکان این قدر جذاب هستند. در طول دوران کودکی، معمولاً کودکان به یک کتاب علاقه مند شده و می خواهند که بارها و بارها همان را برایشان بخوانید. حتی بعد از چندین بار قرائت، آنها به شدت از پیش بینی آنچه که در صفحه بعد اتفاق خواهد افتاد، لذت می برند و افتخار می کنند که درست حدس زده اند.

این پدیده، یعنی درخواست خواندن مکرر یک کتاب واحد، می تواند به عنوان تمایل مغز برای یک سیستم پاداش – لذت به خود، تعبیر شود. این به عنوان پاسخ مغز به انتخاب یا پیش بینی ای که به نظر درست می رسد، تلقی می شود. احساس لذت پاداش توسط افزایش آزاد شدن دوپامین فعال می شود. میل به خواندن کتاب ها با صدای بلند و درخواست داستانهای مکرر که برای کودکان قابل پیش بینی باشد، شاخصه های قدرت در مغز را تحریک کرده و به تقویت حافظه می انجامد. گوش دادن فعال و متعاقب آن پیش بینی وقایع بعدی که در کودکان دیده اید، کلید مغز برای ذخیره اطلاعات در حافظه بلند مدت است. این تمایل به پیش بینی از یک ماده مغناطیسی در مغز، به نام دوپامین ناشی می شود که وقتی آزاد می شود، احساس رضایت، لذت، انگیزه، پشتکار و حافظه را ترویج می کند. یکی از قوی ترین موارد آزاد شدن دوپامین، لذت بردن از پیش بینی و پیدا کردن اتفاق درست در آینده است. دوران کودکی، مغز از آنچه پیش بینی می کند، بیشتر لذت برده و کمتر درگیر عواقب آن است. اما همانطور که کودکان رشد می کنند، احساس لذت با استرس پیش بینی های نادرست (انتخاب ها یا پاسخ هایی که با اطمینان مشخص نیستند) درگیر می شود و تحت تاثیر آن قرار می گیرد. بنابراین در طول سال ها داستان خواندنهای هنگام خواب، این حس پیش بینی لذت بخش، حتی زمانی که کودک با اطمینان می داند چه چیزی در صفحه بعدی اتفاق خواهد افتاد، برای مغز لذت احتمالی را فراهم می آورد.

 

کلیدهایی برای به خاطر سپردن

منشاء تاریخ بشر و اولین گذار از دانش، از طریق گفتن داستان ها بود. قصه گویی برای قرن ها منبع اصلی سرگرمی و بهانه ای برای برگزاری اجتماعات جمعی و مناسبت های خاص بود. نقشه ذهنی الگوی داستان های دوران کودکی، چارچوبی است که مغز می تواند اطلاعات جدید ارائه شده را در آن به شکلی قابل درک، جای دهد. چارچوب داستان به زودی شکل می گیرد و به وسیله پیشرفت سه مرحله ای آن به راحتی قابل تشخیص است:

– آغاز مساله (یکی بود، یکی نبود)

– طرح مساله

– حل مساله (… و آنها سالها به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند)

وقتی اطلاعات، چه جبری و چه تاریخی، در شکلی آشنا (روایی) ارائه شود، این ساختار حافظه، موجب حفظ اطلاعات در مغز می شود. با گذشت زمان، این نقشه گسترش می یابد و شامل روایت هایی می شود که پایان آن لزوماً به خوشبختی محدود نمی شود. این می تواند فرصتی برای کودکان شما برای یادگیری، کند و کاو و یا کشف نتایج متعدد یا راه حل های جایگزین باشد.

 

یک نمونه از اهمیت داستان گویی برای کودکان

ادبی:

فریدون در تهران به دنیا آمد. جد پدری او به دلیل مأموریت اداری به همدان منتقل شده بود، پدرش ابراهیم در همدان متولد شد و در روزهای جوانی به تهران آمد. فریدون سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران انجام داد و سپس به علت مأموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت. در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شد و این کار تا ۳۳ سال ادامه داشت. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامه‌ها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد …

شما ممکن است از این که فریدون، همان فریدون مشیری معروف است، یک سورپرایز داشته باشید که مطمئناً او را بیشتر به حافظه پیوند خواهد داد. به طور مشابه، شما می توانید بیوگرافی افراد تاریخی، دانشمندان یا نویسندگانی را که مد نظر دارید، بیابید. چیزهای خاص را که منتسب به آن شخص مشهور است، بیان کنید و از احوال او زمانی که هم سن فرزند شما بوده است، اطلاعاتی پیدا کرده و بازگو کنید. سپس، این حقایق را با کمی مدرنیزه کردن، به یک داستان تبدیل کنید.

 

زمان بندی در اهمیت داستان گویی تاثیرگذار است

درست مثل یک مکث چشمگیر در بازی یک هنرپیشه و یا زمانی که یک کمدین با کمی تعلل اعلام می کند که داستان زندگی خود را بازی کرده است و توجه ما را جلب می کند، توقف در داستان های شما، توجه و حافظه کودک را متمرکز می کند. مکث در گفتن یک روایت، درست در یک لحظه مهم داستان که مرتبط با اطلاعات مهم برای حافظه است، کنجکاوی را تحریک می کند و این برای مغز، لحظه ای ارزشمند برای بررسی و پیش بینی آن چیزی است که ممکن است در آینده رخ دهد و نتیجه آن این است که به اطلاعات بعدی توجه ویژه شده و در خاطر می ماند.

 

اجازه دهید بچه ها پایان را پیش بینی کنند

توصیف صحنه و رویدادهایی که منجر به رخداد قسمت اصلی داستان می شود، حیاتی است. اگر داستان چنین هسته ای ندارد، خودتان آن را بسازید و هنگامی که به قسمتی نزدیک می شوید که کودک باید وارد عمل شده و پیش بینی خود را انجام دهد، آنها را از طریق حس کنجکاویشان به پیش بینی موضوع سوق دهید.

 

وقتی بچه ها راوی قصه باشند تاثیر در حافظه افزایش می یابد

اینشتین می گوید: ” اگر شما نمیتوانید مطلبی را به سادگی توضیح دهید، به اندازه کافی آن را درک نکرده اید.” درک واقعی از یک موضوع در واقع معادل توانایی ترجمه و تبدیل آن به یک داستانی است که برای دیگران قابل درک باشد. از فرزندان خود دعوت کنید تا آنچه را که در مدرسه می آموزند در قالب یک داستان برای بچه های کوچکتر وصف کنند. آنها یک تجربه احساسی مثبت را از توجه شما به آنچه که آنها به اشتراک می گذارند، کسب می کنند و از احساس داشتن حافظه ای قوی که قابلیت تبدیل اطلاعات به داستان را دارد، لذت می برند. با تبدیل آموزه ها به یک داستان برای کودکان، حقایق جالب تر می شوند، حالت اضطراب مثبت مغزشان فعال شده و به چارچوب ها و حافظه پایدار می رسند. مستقل از این که داستان فوق توسط شما یا بچه هایتان ایجاد شده باشد، حافظه و سابقه ذهنی یک داستان، آموزه های جدید را به چارچوب قوی حافظه تعبیه شده در مغزتان متصل می کند و این اتفاق از زمانی که اولین قصه خواب را به آنها گفته اید، افتاده است.

 

انتخاب کتاب مناسب

یک موضوع بسیار مهم دیگر در قصه گویی برای کودکان انتخاب کتاب و قصه ی مناسب برای سن و موقعیت آن هاست که در چندین مقاله در همین سایت اطلاعات و راهنمایی های کاملی برای والدین گرداوری کرده ایم. انتخاب مناسب شما به مراتب تاثیر مثبت قصه را در رشد و شخصیت کودکتان بیشتر می کند و شما را به سمت مقصودتان هدایت می کند.

 

 

 

دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو سر موضوع کوچکی بحث می کنند و کار به جایی می رسد که یکی با بداخلاقی به دیگری ناسزا می گوید و کنترل خشم خودش را از دست می دهد و سیلی محکمی به صورت دیگری می زند. دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون این که حرفی بزند روی شن های بیابان نوشت: “امروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به صورتم زد.” آن ها به راه خود ادامه دادند تا این که به دریاچه ای رسیدند. تصمیم گرفتند در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند و هم اتفاق پیش آمده را فراموش کنند. همچنان که مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستی که سیلی خورده بود حس کرد گرفتار باتلاق شده و گل و لای وی را به سمت پایین می کشد. شروع به داد و فریاد کرد و خلاصه دوستش وی را با هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد. مرد که خود را از مرگ حتمی نجات یافته دید، فوری مشغول شد و روی سنگ کنار آب به زحمت حک کرد: “امروز بهترین دوست زندگیم مرا از مرگ قطعی نجات داد.” دوستی که او را نجات داده بود وقتی حرارت و تلاش وی را برای حک کردن این مطلب دید با شگفتی پرسید: “وقتی به تو سیلی زدم روی شن نوشتی و حال که تو را نجات دادم روی سنگ حک می کنی؟” مرد پاسخ داد: “وقتی دوستی تو را آزار می دهد آن را روی شن بنویس تا با وزش نسیم بخشش و عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولی وقتی کسی در حق تو کار خوبی انجام داد، باید آنرا در سنگ حک کنی تا هیچ چیز قادر به محو کردن آن نباشد و همیشه خود را مدیون لطف وی بدانی.”