عامه‌پسند دیگری آمد؛ از بوکس تا بوکوفسکی


گفت وگو |

حسن حسینی نژاد_مرتضی خطیبی مترجم گرگانی معتقد است: برخی منتقدین گفته‌اند که بوکوفسکی بدبین است ولی به نظر من او آدم واقع‌بینی بوده و این واقع‌بینی باعث شده تلخ بنویسد و سبک نوشتاری‌اش به مذاق همه خوش نیاید.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در گلستان، مرتضی خطیبی دانش‌آموخته مترجمی زبان انگلیسی و متولد چهارم آذرماه 68 در شهرستان گرگان است. وی که از کودکی عاشقانه کتاب‌خوانی را دوست داشته است، در اواسط دهه نود کتاب‌های «قوانین داوری فدراسیون جهانی بوکس» و «قوانین فنی و مسابقات فدراسیون جهانی» را به‌طور غیررسمی و رایگان ترجمه و به‌منظور بهره‌مندی در اختیار مسئولان وقت فدراسیون بوکس قرار داد. مرتضی خطیبی در کنار تحصیل، سال‌ها ورزش و قهرمانی چندین دوره قهرمانی مسابقات بوکس استان را تجربه کرده است اما بنا به برخی مشکلات، ورزش قهرمانی را کنار گذاشته و به جرگه داوران بوکس پیوسته است.

با او که هم‌اکنون رئیس کمیته داوران استان گلستان است و در نخستین تجربه رسمی ترجمه؛ از بوکس به «عامه‌پسند» بوکوفسکی رسیده و آن را به همت نشر شانی در 297 صفحه و 1000 نسخه چاپ کرده است، درباره نخستین تجربه‌اش، چارلز بوکوفسکی و رمان عامه‌پسند و برنامه‌های آتی‌اش در حوزه ترجمه به گفت‌وگو نشستیم که در ادامه از نظر مخاطبان می‌گذرد.

 

برای نخستین تجربه ترجمه رمان، رفتن به سراغ چارلز بوکوفسکی که برای مخاطب ایرانی شناخته شده است و رمان عامهپسند که پیشتر توسط مترجمان و ناشران مختلفی روانه بازار نشر شده، شاید ریسک، جسارت و یا انگیزه خاصی در پی دارد. چه شد سراغ این اثر رفتید؟

پیش از گفت‌وگو پیش‌بینی می‌کردم که شما این پرسش را احتمالاً مطرح می‌کنید. حقیقت امر انتخاب این کتاب در اختیار من نبود. با توجه به اینکه تاکنون این کتاب توسط این انتشاراتی (شانی) چاپ نشده بود، مسئول بخش ترجمه، آن را به من معرفی کرد و بعد از ترجمه چند صفحه، مورد قبول واقع شد. بعد از حدود 10 سال کار ترجمه، این کتاب اولین تجربه من در بخش ترجمه رمان بود و اینکه ناشر اصلاً من را نمی‌شناخت. دلم می‌خواست در این حوزه هم قدم بگذارم و می‌خواستم رزومه کاری داشته باشم در نتیجه باید با نظر انتشاراتی هم‌سو می‌شدم تا بتوانم اسمی در ترجمه برای خودم دست‌وپا کنم.

 

اما من پیشبینی نمیکردم دلیل انتخاب این اثر این باشد؛ بههرحال همانطور که اشاره کردم، رمان عامهپسند تا پیش از ترجمه شما توسط مترجمان و ناشران متعددی منتشر و روی پیشخوان کتابفروشیها قرار گرفته است. آیا ترجمه شما وجه تمایزی نسبت به دیگران دارد؟

با توجه به اینکه جملات و اصطلاحاتی که در این کتاب وجود دارد و مترجم‌های پیشین سانسورش کردند، من سعی کردم به نحوی و تا جایی که امکان دارد میزان حذفیاتش را به حداقل برسانم و یا به نحوی دیگر که مفهوم حفظ بشود، ترجمه کنم. فکر می‌کنم این کتاب نسبت به نسخه‌های ترجمه‌شده قبلی کامل‌تر باشد. سعی کردم لحن عامیانه و بذله‌‌گویی نویسنده در متن اصلی را حفظ کنم؛ درواقع خواستم جذابیت قلم بوکوفسکی را حفظ کنم تا تفاوت زیادی با متن اصلی نداشته باشد. از سویی دیگر در ترجمه راحتی خواننده را در نظر گرفتم.

با نگاهی به دیگر ترجمه‌ها و اخبار منتشرشده درباره آنها، عنوان شده در میان ترجمههای فارسی از کتاب، ترجمهای به شکل غیررسمی و با نام مستعار وجود دارد که چون دغدغه مجوز نداشته، توانسته است اثری نزدیک به اثر اصلی بوکوفسکی ارائه بدهد. باز هم همین نظر را دارید؟

معادل‌یابی دقیق به‌ویژه اصطلاحات و عبارات در ترجمه از اهمیت بالایی برخوردار است؛ مخصوصاً در این کتاب که نویسنده کلی عبارات عامیانه آمریکایی را به کار برده و معمولاً مترجم‌ها در ترجمه چنین کتاب‌هایی که بافرهنگ ایرانی ما مغایرت دارد در معادل‌یابی با مشکل مواجه می‌شوند. البته وقتی از ممیزی فارغ می‌شوی، دستت در ترجمه خیلی بازتر می‌شود؛ می‌توانی همان چیزی را که باید ترجمه بشود، ترجمه کنی.

یکی از سختی‌های ترجمه در ایران همین چارچوب و حفظ شئون اخلاقی در ترجمه رمان است که ممکن است در بعضی اوقات مفهوم در زبان مقصد چنانکه باید منتقل نشود. به هر صورت خواندن ترجمه ایشان هم خالی از لطف نیست و مسلماً در انتخاب واژگان نسبت به سایر مترجم‌ها دستش خیلی بازتر بوده است. به‌هرحال کوشش شما برای آغاز فعالیت در حوزه ترجمه رمان قابل تقدیر است؛ کمی هم به سراغ بوکوفسکی و آخرین کتابش عامه‌پسند برویم.

 

عامهپسند داستان زندگی کارآگاهی به نام «نیکی بلین» است که برخلاف انتظار چندان زیرک و باهوش نیست؛ کارآگاهی که اگر این ویژگیها را نداشت، بعید بود در رمان بوکوفسکی جایگاهی داشته باشد. نظر شما چیست؟

خب بلین با تمام کارآگاهانى که اسمشان به گوش خورده مثل شرلوک هلمز، پوآرو و... زمین تا آسمان فرق دارد؛ آن‌ها با تکیه به شم پلیسی و هوشمندی که داشتن پرونده‌ها را حل می‌کردند، اما بلین یک آدم خوش‌شانس که به کمک مَه و خورشید و فلک و شانسی می‌توانست نتیجه بگیرد. از طرفی پرونده‌هایی را هم که پیش بلین می‌برند مضحک و خنده‌دار است. بانوی مرگ که به دنبال کسی می‌گردد که خیلی سال پیش از دنیا رفته و بلین هم این را می‌داند ولی بازهم به‌این‌علت که آن بانو بسیار زیبا و فریبنده بود، به دنبال پیدا کردن سلین رفت. با حضور آدم فضایی در هیئت یک بانوی زیبا و دل‌فریب می‌شود گفت بلین کارآگاه نامیدی است که فقط خودش به خودش امیدواری می‌دهد و هیچ‌کس به او نمی‌گوید که تو کارآگاه درجه یکی هستی یا حتی درجه دو و همه ضایعش می‌کنند. بلین شخصیت جالبی دارد؛ حتی خواب‌هایی که می‌بیند هم مثل آدم عادی نیست. مثلاً یک‌بار خواب می‌بیند که یک فیل گنده در حال تخلیه فضولاتش روی هیکل او است. از سویی یکی دیگر از ویژگی‌های شخصیتی بلین این است که به‌شدت آدم بددهنی بوده و در هر کافه‌ای که می‌رود حتماً دعوا می‌گیرد. درواقع می‌شود گفت بوکوفسکی خودش را در بخشی از شخصیت‌ بلین معرفی کرده است.

 

داستان پُر از جملات کوتاه و قابلتأمل است، گاهی طنز بسیار خوبی دارد و گاهی کاملاً تلخ و بوی مرگ میدهد و یا پیرنگِ داستان ساده اما عمیق بوده و دیالوگها در عین سادگی، مخاطب را در خود غرق کرده و یا به فکر وا میدارد. با تمام این ویژگیها و دیگر شاخصهها، در ابتدای کتاب بوکوفسکی آن را تقدیم به «بد نوشتن» کرده است؛ راز این تقدیم چه میتواند باشد؟

خب این بد نوشتن می‌تواند به مفاهیم متعددی اطلاق بشود. مثلاً مرگ، اتفاقات تلخی که در زندگی شخصی نویسنده بوده و خواسته با نوشتن این کتاب آن‌ها را نمایش بدهد. همچنین اصطلاحات به کار رفته و بددهانی که شخصیت اصلی داستان دارد که همش در حال بد و بی‌راه گفتن به دیگران است و یا توانایی نویسنده در ایجاد یک موقعیت تلخ که با گذشت داستان تلخ‌تر می‌شود اما پایان شیرینی دارد. برخی منتقدین گفتند که بوکوفسکی بدبین است ولی درواقع آدم واقع‌بینی است و این واقع‌بینی باعث شده تلخ بنویسد و سبک نوشتاری‌اش به مذاق همه خوش نیاید. بوکوفسکی بددهن بود و الکل زیاد مصرف می‌کرد و وقتش را به بطالت می‌گذراند. به دیگران بی‌توجه بود و ذره‌ای به دیگران اهمیت نمی‌داد و اصلاً دنبال ظاهرسازی نبود و از اینکه خودش را در دید عموم بزک نکند، هیچ مشکلی نداشت. در مجموع ادبیات بوکوفسکی منحصربه‌فرد است و در به کار بردن هر کلمه‌ای هیچ ابایی ندارد و قلمش تند و صریح و انتقادی بوده و حتی در برخی نوشته‌های او می‌شود انزجار را حس کرد و شاید این بد نوشتن مربوط به همین چیزهای تلخ زندگی او باشد.

 

همانطور که اشاره شد، برخی از صاحبنظران معتقدند آدمها در برخورد با نوشتههای بوکوفسکی دو دستهاند: افرادی که عاشق نوشتههای او هستند و افرادی که به هیچ عنوان با نوشتههای او ارتباط برقرار نمیکنند. احتمالاً شما که اثر را برای ترجمه انتخاب کردید، جزء گروه اول هستید؛ چرا این نگاه دوگانه با فاصله زیاد وجود دارد؟

به نظر من آن دسته از آدم‌هایی که نمی‌توانند با نوشته‌های بوکوفسکی ارتباط برقرار کنند شاید به خاطر این است که نمی‌توانند قلم تند و انتقادی آن را تحمل کنند. آن‌ها دنبال یک فضای رؤیایی و به‌دوراز سیاهی هستند؛ اما بوکوفسکی بی‌پروا و آزادانه نظر خودش را در قاب نوشتن بیان می‌کند. بوکوفسکی در این کتاب توانسته به‌خوبی سبک نوشتاری خاص خودش را به خواننده القا کند و می‌توان در برخی جمله‌های او بوی مرگ را به‌خوبی حس کرد. درواقع معتقدم نوشته‌های بوکوفسکی از آن دسته است که حداقل یک بار باید خوانده بشود. همان‌طور که در ابتدا عرض کردم، ترجمه کتاب انتخاب من نبود ولی بسیار خوشحالم که این کتاب برای ترجمه از سوی انتشاراتی به من معرفی شد چون از نظر من کتاب بسیار جذاب و گیرایی است و نویسنده به‌خوبی توانسته موقعیت‌های مختلف داستان را به تصویر بکشد. باید به موضوعی اشاره کنم؛ شوق خودم برای ترجمه و رسیدن به بخش‌های بعدی کتاب برای پیگیری داستان فکر کنم بیشتر از هر کس دیگری بود.

 

برنامه آینده‌‌تان برای تداوم فعالیت در حوزه ترجمه چیست؟

خُب نمی‌شود در ایران زیاد روی ترجمه به‌عنوان یک شغل حساب باز کرد. متأسفانه به حدی کار ترجمه را دم‌دستی نگاه می‌کنند که برای مدتی کار ترجمه انجام ندادم. بارها به من گفتند تو که خودت انجام نمی‌دهی و از نرم‌افزارهای ترجمه استفاده می‌کنی. کافی است شما چند دقیقه در خیابان‌های شهر قدم بزنید، همه پشت شیشه یک کاغذ چسبانده‌اند که «ترجمه انجام می‌شود»، حالا شما بیا کار با کیفیت و ترجمه دقیق تحویل مشتری بده، متأسفانه برای او فرقی نمی‌کند و این مشتری می‌رود سراغ کسی که قیمت پایین‌تر انجام می‌دهد. با اینکه می‌دانم ترجمه در ایران آینده‌ای ندارد ولی من ترجمه را دوست دارم و هیچ وقت کاری که سال‌ها برایش زحمت کشیدم را رها نمی‌کنم. در حال حاضر هم مشغول ترجمه یک کتاب دیگر هستم که به علت مشغله کاری کمی در ترجمه آن فاصله افتاده ولی به زودی آن را تمام خواهم کرد.یادآوری می‌شود، چارلز بوکوفسکی شاعر و داستان‌نویس آمریکایی متولد 1920 در آلمان بود که در 9 مارس 1994 در «سن پدروی» کالیفرنیا و در سن 73 سالگی اندکی بعد از تمام کردن آخرین رمانش «عامه‌پسند» از بیماری سرطان خون درگذشت.