پروبلماتیکایی بر دلالت کبک دری


شعر و ادب |

پرکن پیاله را که شب از رو نمی رود!

این غم که بامنست،به‌جادو نمی رود!

ازآن زمان‌که دست کلاغان سیاه شد

ماه جوان ،به دزدی گردو نمی رود!

ای شاهد بریدن سرهای بی‌سرود

»مویت کلاف دود«

»در کچه مانده منتظر قوچ‌های ایل«

ای خوب بی‌دلیل!

تلفیق مهروخشم!

زیباترین جهاز عرب برجمازچشم!

میراث این قبیله تویی،بی‌قبول‌تو

«شعبانعلی» به دیدن «عبدو» نمی‌رود!

«سلطان‌حسین» بنده‌ی‌«اشرف» نمی‌شود

عباس شاه» تا پل‌خواجو نمی‌رود!

»هی-های-هو«!

خماری(ی)جامانده درسبو؛

آویشنِ صدای فروخورده درگلو

اتراق‌گاه گله‌ی‌اسبان ترکمن

ای‌نیمه‌ی خداشده بانیم اهرمن!

ماتیکِ سرخِ تند!

رازغم ژوکوند!

نقاش بی‌تو سمت قلم‌مو نمی‌رود!

شب در مراغه ، ترک رصدخانه می‌کند

«خواجه نصیر» نزد هلاکو نمی‌رود!

زیباترین بهانه برای ستمگری!

کبک‌دری!

دلیل هرانگشت جوهری!

وقتی به ‌ناز و نوز ،خرامان و چشم‌دوز

می‌بینمت که ازهمه دل‌میبری هنوز

دیگر کسی به کشتن آهو نمی‌رود

دیگر کسی نمی‌رود از ‌این شب خراب

با پلک نیمه‌باز به‌دنبال آفتاب

ای لذت مداوم هرنور و روشنی

فهمیده‌ام که پیرهنت را که می‌کنی

تاصبح عطر تازه‌ی لیمو نمی‌رود!پس ای تمام‌وتام

عاری ازعیب‌ونقص

باابرها بخواب

بابادها برقص

دور و ازهراس‌ورنج

تاگم‌کنند دلبرکان دست ازترنج

ای سختترازآهن و ای نرمترازآب

اِعراب هر‌حروف مقدس به هرکتاب

ای‌خوب‌ِ رفتنی

ودکای ارمنی!

تو آخرین نیاز پرستیدن منی!

گیرم که راهبی به کلیسا نمی‌رسد

یا کاهنی به معبد‌هندو نمی‌رود!

در شیهه‌ی بلندعلفزاردربهار

چون مادیانی ازنفس افتاده، بی‌سوار

دراین غروب سوخته،هرچند دورودیر

گفتم مرا رهاکن ازاین بخت‌ناگزیر

امابه‌قلب سنگ‌که چاقو نمی‌رود!

ای غمزه‌ی غزل

در غلظت غزال

من را بریده‌اند

هرچند از سراب

بی‌شک بریده‌ ناف تورا نیز از آفتاب

پلکی‌بزن که بر‌سراین سروِ دیرسال

باران ببارد از لب آن پشت‌بام لال

کان آب رفته باز در این جو نمی‌رود!

 

 

 

(چند نقب کوچک به نصرت رحمانی و آتشی داشته‌ام.

عبدو اشاره‌ای به شعر زیبای عبدوی‌جط از مرحوم آتشی‌ست.)

 

بنیامین دیلم کتولی