پيشكش به هوشنگ چالنگي


شعر و ادب |

 

گشوده چشمي

پياده از اسب هاي ابرويش

رها و رميده

در چراگاه پيشاني

وهفت سين ديوانه اي

كه سنبل اش ،

آرام مي خندد...

پيشكش به هوشنگ چالنگي

وبعداز ظهر كتف دريا

عروس اش هنوز به حجله نرفته است

بيرون نيامده از پا

هنوز ناخن و

بيرن نيامده انگشت

از ميان دو دست

در موسيقي ي مارو

در سه فصل رَحِم

نشنيده باهم

صداي رودخانه و روح...

اي روح

اي كشتي تن و

اي قايق من و

يا اي مسافر بدن

در رودخانه هاي بعد از عبور تو باز...

از آسمان به جاي خدا

برف مي باريد

با شش ضمير

بارش باران

واطلسي

كه گناهان ما را

شنا كنان

شستشو مي داد

پا در ركاب اسبي

به وسعت چشم...

دنيا عروس مي خواهد

با ماهي بزرگتراز دريا

با حجله اي عميق

عميق تَر از اقيانوس .

 

علی مومنی