به یاد 43 کارگر معدن زمستان یورت؛ مرثیه‌ای برای یک کارگر


یادداشت |

مریم جعفری_خورشید هنوز کامل بالا نیامده و بخاطر گرگ و میش آسمان از همیشه تاریک‌تر است. سکوت حکمفرماست و به راحتی می شود صدای جنگل را شنید.چه حرف‌ها که ندارد، چه چیزها که ندیده، چه غصه‌ها که نخورده...صدای اگزوز مینی‌بوسی که هر روز همین ساعت ها کارگران را به معدن می‌آورد، دیگر نمی‌گذارد به درد دل جنگل گوش دهیم. حالا نوبت گوش دادن به درد دل کارگرهاست...

نه، کارگرهای معدن هیچوقت پیش کسی گلایه نمی‌کنند. آنها استوار و صبورند، مانند تمام درختان و خاک این جنگل.

نه اشتباه نکنید این صدایی که می‌شنوید صدای درد دل آن ها نیست. این صدای ناله‌های درختان این جنگل است.صدای شیون رودخانه‌ی وسط جنگل است.این صدا صدای آوار شدن معدن است...

اینجا کارگری نمانده که بخواهد گلایه کند.کارگرها زیر آوار مانده‌اند.معدن روی گلایه‌هایشان آوار شده. معدن ریخته است روی درد دل شان و خاک غصه‌هایشان را پوشانده.

سال‌هاست که کارگران معدن هیچ غصه‌ای ندارند، سال‌هاست که غصه‌هایشان همراه با جسم‌شان زیر خروارها خاک دفن می‌شود. کارگرها زیر خاک دفن می‌شوند و هیچ امدادگری نمی‌تواند آن‌ها را پیدا کند. تنها چیزی که امدادگران پیدا می‌کنند کمی غصه است، به همراه مقداری صبر و حجم زیادی شجاعت. هیچ امدادگری نمی‌تواند جنازه کارگرها را پیدا کند و آن‌ها آنقدر زیر خاک می‌مانند تا جوانه بزنند، رشد کنند و تبدیل به درخت شوند. تک تک این درخت‌ها یک کارگر معدن‌اند. این جنگل انبوه بیانگر مرگ دسته‌جمعی کارگرهاست و این درختان تنومند با اشک چشم بازمانده‌ها آبیاری می‌شوند...

کاش زودتر این گریه‌ها قطع شود و درخت‌ها خشک شوند،کاش دیگر درختی در جنگل رشد نکند و جنگل‌ها نابود شوند، کاش هیچ کارگری دیگر زیر آوار نماند و امدادگران دست خالی به خانه‌هایشان برگردند.کاش پایان این ماجرا خوش شود ...اما ... کارگرهای معدن پایان خوش ندارند... کارگرهای معدن هر روز پایان خوش‌شان را از عمق زمین بیرون می‌آورند و همراه با اسکناس‌های تا خورده به طلبکارها می‌دهند. پایان خوش کارگرهای معدن قرار است همراه حقوق‌های نگرفته به حساب‌شان واریز شود اما این ماه هم حقوقی نمی‌گیرند. انفجار، پایان خوش کارگرهای معدن را نابود کرده و هیچوقت دستشان به پایان خوش نمی‌رسد... تنها چیزی که برای کارگرها مانده حقوق‌های  نگرفته و اعتراض‌های بی‌جواب و نفس‌های بریده بریده است... پایان خوش سهم هیچ کارگر معدنی نیست. سهم آن‌ها از این خاک به اندازه‌ای است که جسم‌شان را بپوشاند و هیچ امدادگری نتواند جنازه‌شان را از زیر خاک پیدا کند.خاک به آن‌ها وفادار است. مراقب است تا کسی دستش به جنازه‌شان نرسد و آن‌ها همان پایین بمانند. چون آن پایین درد و دل کردن آسان‌تر است، گلایه گردن آسان‌تر است، آن پایین صاف‌کردن بدهی و پرداخت اجاره‌خانه و صحبت با طلبکارها آسان‌تر است... آن پایین کارگرها ترس بی‌سرپرست شدن بچه‌ها و همسرشان را ندارند، آن پایین کارگرها غصه بی‌پولی و حقوق‌های معوق را ندارند، آن پایین کارگرها ترس رسیدن خبر مرگشان به خانواده‌شان را  ندارند.کاش هیچ امدادگری نتواند جنازه‌ها را پیدا کند، کاش تا قبل از رسیدن امدادگران کارگرها زیر خاک جوانه بزنند و رشد کنند...کاش هیچ کارگر معدنی نمیرد...