زمان را به زمین سپردیم


یادداشت |

خبر آمده بود محمد زمان گلدسته تصادف کرده است ،خبر دهان به دهان چرخیده بود و در کانال ها و صفحه ها دور میزد ،  جماعت ابتدا باور نکردند بعد خبر مکرر شد و در تکرار حقیقت بود ،خبر راست بود زمان گلدسته تصادف کرده است و رفته است قرار بود مقصدش از تهران به منزل مادر باشد اما سر از آخرت در آورد نشانی را سوگمندانه اشتباه رفته بود   اما هر چه بود و هر که بود زمان در نیمه شب دوشنبه هفته گذشته از تپش ایستاد  حالا بعد از نزدیک به یک هفته بدنی آورده اند که بسان سیاوش در آتش غسلش داده اند تا پاک بودنش بر همگان ثابت شود ، مرگ شاعرانه ای است یاد آور شاهنامه و سیاوش و کی کاووس  ... و اکنون دوشنبه 29 فروردین ماه 1401 است و همه میخواهند این سیاوش را تا آرامگاه مشایعت کنند

 

 تالار فخرالدین اسعد گرگانی ساعت 9 سی دقیقه 

تالار هم برای خود صاحب روایتی است   پیشتر شاید اینقدر ها محرم هنرمندان نبود که حتی شنوای روایت مرگ آنها باشد اما اینک  از بس سوگ دیده است خود صاحب روایت شده است  اگر زبان داشت چه داستانها که برای ما نمی گفت  از مشایعت بزرگان  از خداحافظی با صفر پور ،ابراهیم زاده ، قلیشلی ، محمدر ضا لطفی  ، هادی نامور و حالا محمد زمان گلدسته قرار است از آغوش او مشایعت شود .

 اندک اندک  شاعران و نویسندگان و اهل هنر پیدایشان می شود تالار به لطف بچه هایش از قبل آماده است ، تابلویی بزرگ از زمان روبروی جمعیت است که مصرعی  از زمان گلدسته دارد  عمه سادات می خواند مرا  و همزمان شعر خوانی با شکوهی  از زمان در حال پخش است اند ک اندک جمع مستان رسیده اند چهره ها برای اهل فرهنگ و هنر آشناست جدای بستگان و اقوام، شاعران از لایه های مختلف شعری از غزل تا حجم ، خوشنویسان از استادان تا هنر جویان ،اهالی صحنه و نمایش و .... همه برای مشایعت شاعر شوریده گرگانی آمده اند زمان میگذرد و هنوز شعر خوانی زمان است که تالار را زیر تابش اندکی تند خورشید گرم می کند  ، چهره ها در هم است ، نوعی اندوه و حسرت در کلام ، و باز زمان گلدسته است که در نبودنش هم میخواند ساعت ده شده است و جماعت هنرمند ایستاده است ،قرآن پخش می شود و گویا مراسم آغاز شده است ، مجری پشت تریبون می رود خیر مقدم می گوید اظهار سوگواری و شعر می خواند و می گذرد .

پیام تسلیت  مدیران و مسوولان خوانده می شود و همه منتظرند ، منتظر مادرزمان  و مراد زمان ، اول مادر زمان است که  پشت تریبون می آید سخت جگر آور  است این بانو،  مادر زمان گلدسته است یا مادر حسنک وزیر ، وزیر لایق غزنویان  آنجا که  ابوالفضل بیهقی مورخ نامی پارسی  می نویسد :

و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور، چون بشنید، جزعی نکرد چنان که زنان کنند بلکه بگریست به درد چنان که حاضران از درد وی خون گریستند. پس گفت، بزرگامردا که این پسرم بود که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان و ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید بپسندید و جای آن بود.

و این روزها هر کس مادر زمان را دیده است بنوعی گفته است که چه شیرآهنکوه زنی است این بانو ،چه صبرو صلابتی را در خود جمع کرده است و چه چشمی در چشم غم دوخته است و آن را تحقیر کرده است .

آری  اینک خانم نرگس رحمانی (گلدسته ) روبروی جماعت ایستاده است  ، سر به آسمان گرفته بسان زینب در کربلا که فرمود ما رایت الا جمیلا می گوید : خداوندا راضیم به رضای تو اگر رضایت تو در این سوگ است بارالها تن به خواست تو می دهم اگر زمان من را اینگونه سوخته می خواهی و بارالها فرزندم ساده بود و زلال بود  بر او  تلخی هایش را بر او ببخشای   مادر زمان   از همه قدر دانی می کند خصوصا از اولین دستگیران زمان ، از کسانی  که اول بار زمان را میدان داده اند  و سپس  روایت سیاوش شدن زمان و چگونگی گذر او از آتش را برای جماعت روایت می کند و تلخی روزهای گذشته را، اما با همه ی اینها بشکوه ایستاده است چون کوه ، شاعری در جمع آهسته زمزمه می کند که 

به استواری معیار تازه بخشیدی       شما نه مثل دماوند او به مثل شماست

جمعیت سر به زیر ایستاده است و شرمنده است که نمی تواند از اندوه مادر بکاهد اما هنوز وقت حرکت نشده است اینک  اما مراد زمان است که پشت تریبون ایستاده است ،زمان ذهن  مخاطبان را به 4 دهه قبل می برد وقتی جوانی بیست و چند ساله در حضور امام برای بار اول زمزمه کرد که

 ای شهیدان بخون غلطان خوزستان درود

 لاله های سرخ پرپر گشته ی ایران درود

صادق آهنگران است  خاطرات شهیدان برای مخاطبان زنده  می شود خاطرات جنگ و شهادت و ....   آهنگران   اینک در رثای زمان گلدسته می خواند مرد مغموم می گوید  پشتش شکسته است و ادامه می دهد : من جز در فراغ حاج قاسم سلیمانی اینقدر نشکسته بودم که اینک در سوگ زمان گلدسته میشکنم   و بعد از شعر های گلدسته برای سردار یاد می کند و می گوید:او بی ادعا بود ، صاف و زلال بود ، شوریده بود و... انسان بود و عاشق بود و اشعار تمام نواهای  من در نزدیک به دو دهه گذشته از زمان بود و اینک پشتم خالی شده است و حیف که ...... و بعد شروع به خواندن غزل مثنوی در رثای گلدسته می کند و می خواند ....

کنج هیئت نشسته‌ام خسته

دم گرفتم مدام و پیوسته

نوحه می‌خوانم اشک می‌ریزم

می‌زنم من به سینه آهسته

در گلویم بریده راهِ نفس

سیل آهم مسیر را بسته

یاد غوغای کوچه افتادم

سمت سقای مست وارسته

دیدم از دور با نگاه خیال

از هم اعضای اوست بگسسته

خواهری در کنار او گریان

با دلی بی‌قرار و بشکسته

در حرم دختری سه‌ساله که بود

بی‌نهایت به عمه وابسته

ناگهان یک نفر صدا زد و گفت :

دارد از راه می‌رسد دسته

دیدم آمد گروه سینه‌زنی

با محمدزمانِ گلدسته و.......

ساعت یازده شده است و هنگام فراغ رسیده است شاعران و هنرمندان زمان را به دوش میگیرند و تا بخاک بسپردند و بدین سان زمان در امامزاده عبداله گرگان به زمین سرد سپرده شد تا کمی از حرارات آن آتش  کم شود .