یادداشتی برای طبقه ی متوسط رو به زوال


یاددداشت اول |

■  با مسوولیت سردبیر

یکی از مشکلا ت همیشگی مابا خودمان آن است که نمی دانیم در کجای تاریخ وجود ایستاده ایم ، به همین خاطر نمی دانیم از زندگی چه می خواهیم و چه نمی خواهیم . صبح با طلبکاری بر می خیزیم به سرعت روی می شوییم و لباس می پوشیم و به شتاب طوفان از خانه بیرون می زنیم ،هنوز روح در جسممان تمکین نکرده است که خودمان را به میز کار می رسانیم .اگر تنها باشیم  بسته به نوع کار و تجارت و... تا دو سه ساعت چرت  می زنیم و اگر کارمند باشیم و  همکاری هم داشته باشیم شروع به غرولند از وضع زندگی و معاش ، و بعد غیبت همکاران و دوستان و احیانا همسر گرامی  می کنیم و در خلال آن هم انجام برخی کارها و.... این احتمالا تکرار روزمره ی همگی ماست و درد ی که همگان به آن مبتلاییم .اما چرااینگونه ایم؟ چرا صبح زودتر بر نمی خیزیم  و با طمانینه و آرامش صبحانه نمی خوریم و  چرا با حس خوب بهاری اموراتمان را آغاز نمی کنیم ،چرا دلمان همیشه پر است و چراهمه عالم و امکان به ما بدهکارند . راستی آیا هیچوقت فکر کرده ایم ما به چه کسی بدهکاریم ؟هیچکس از ما طلب ندارد ؟ از زمین و زمان چه می خواهیم؟ هیچ از خود پرسیده ایم؟ما که اینقدر از همه می خواهیم به هنگام باشند و مودب و پاسخگو و... خودمان هم اینگونه ایم؟آیا خودمان در برخورد با دیگران رعایت ادب و اخلاق و احترام را می کنیم ؟آیا اگر کسی  در خیابان کمکی خواست به جای سلفی گرفتن ویا فیلم گرفتن به فکر کمک به آن نیازمند هستیم ؟آیا .... و دهها آیای دیگر که هم اکنون ما می توانیم از خود بپرسیم و کمی به جای طلبکاری از دیگران خودمان را به جای متهم بنشانیم و از خودمان سوال کنیم که آقا و خانم محترم کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش  حواست را جمع کن و تکلیفت را با زندگی معلوم کن و نگذار عمر گران اینگونه از دست برود . تا در آخر ایستگاه انگشت ندامت به دندان نگیری.برای تامل در خود هیچگاه دیر نیست ازحالا شروع کن.