چند خاطره کوتاه و عمیق از شهید قندهاری
یاددداشت اول |
■ احسان مکتبی
-پس از انتخابات مجلس سوم و ابطال آرایش به او گفتم برنامه ات چیست؟
گفت: امروز حرف آخر را علم می زند. می خواهم حسابی درس بخوانم و مطالعه کنم. خصوصا اقتصاد و مدیریت. حتی زن و بچه ام را هم تشویق کرده ام خوب درس بخوانند.-همه به فرودگاه از منظری می نگرند او هم از منظری. گفت: اگر فرودگاه راه اندازی شود استادان و اعضای هیات علمی می توانند به گرگان تردد کنند و این در رشد علمی منطقه بسیار تاثیرگذار خواهد بود.
-پس از انتشار گزارشی از شهرک شریعتی در گلشن مهر و در خواست آنها از مسوولان با ایشان تماس گرفتم و گفتم، شهرک شریعتی میدانی کجاست و چه مشکلاتی دارد؟ مردم آنجا شما را می شناختند و به شما رای داده اند، انتظار دارند، گفت: می دانم، گازکشی شده است پیگیر آسفالت کردن خیابانهایش هم هستم و ...
-گفتم فلانی از بچه های ستادت تماس گرفته بود پست می خواست و ... گفت: از آدمهایی که خودشان دنبال مسوولیت هستند خوشم نمی آید اگر برای شخص من کار کرده اشتباه کرده است.
-گفتم: مردم به لباس روحانی حساس شده اند.
گفت: مردم تشخیص می دهند و بین روحانی با روحانی تفاوت می گذارند.
-یکبار در ستاد انتخاباتی بیست نفری می شدیم، برای ناهار گفتند بروید و پنیر بیاورید. گفت: نه، بروید کباب بگیرید. آدم عاقل باید به سفره های این جوری شک کند.
-دو سال پیش از شهادتش قرار بود تاریخ استان شدن گلستان را جمع آوری کنیم، نشد.
اوایل سال هشتاد گفتم حاجی بیا و شروع کن.
گفت: خرداد انشاءا... خرداد دکترایم تمام شد، بعد، حتما
-(سه هفته قبل از شهادت)
گفت: هفته نامه چطوره؟ گفتم: بد نیست.
گفت: سعی کن روزنامه اش کنید. استان روزنامه می خواهد.
گفتم: ای بابا با این امکانات و ...
گفت: برنامه ریزی کنید تا سال آینده برای روزنامه شدن. من هم اگر مشکلی بود کمک خواهم کرد.
-در ابتدای نمایندگی گفت: سه آرزو دارم این سه کار که انجام شد دیگر خیالم راحت است. استان شدن منطقه، راه اندازی صدا و سیما و راه اندازی فرودگاه.یک بار در ابتدای جلسه ای گفت: تمام سلولهای بدنم از خستگی درد می کند.و کلام آخرش در شب آخر زندگیش حدود هشت ساعت قبل از پرواز به من این بود: در گلشن مهر سعی کن آدمهای کوچک را بی مورد بزرگ نکنی.