این جای خالی به آسانی پر نمی شود


گفت وگو |

ای شهیدان بخون غلطان خوزستان درود

لاله های سرخ بی سر گشته ی ایران درود

این بیت اولین بیت یک نوحه بود که صادق آهنگران در اولین دیدار پاسداران خوزستان با امام،نزدیک به چهل سال پیش و شاید بیشتر، محضر ایشان خواندند و در تلویزیون پخش شد. از آن زمان تا به امروز آهنگران برای شهیدان می خواند.  به این خاطر کمتر کسی پیدا می شود  که نام و آوای او را نشنیده باشد. فرقی ندارد، در ایام دفاع مقدس بیست ساله باشی، یا بیست سال پس از جنگ به دنیا آمده باشی، بهرحال حاج صادق آهنگران حال و هوای دلاوری  را برای تو تداعی می کند. وی نقش پررنگی در دفاع مقدس داشت و تلاش های شبانه روزی اش برای حفظ این میراث همچنان ادامه دارد. آهنگران یک نماد از ایستادگی در برابر دشمن است. نمادی از هنر دفاع مقدس و نمادی از روزهای سخت، تلخ و شیرینی که محال است از یاد این مردم برود. آهنگران در فقدان زمان گلدسته به گرگان آمد و بهانه ای شد تا با او گفتگویی بگیریم.  صادق آهنگران می گوید: دو شاعر(زنده یاد معلمی و مرحوم گلدسته )او را در این سال ها همراهی کرده اند که بدون آن ها آهنگران، آهنگران نمی شد. حضوری که برای او به معجزه می مانست و کمتر کسی این معجزه های زندگی او را می شناخت. گفت و گو گلشن مهر را با ایشان بخوانید.

 

جناب آهنگران با سلام خدمت شما و تشکر از اینکه گفت و گو با گلشن مهر را پذیرفتید. اگر موافق باشید از کمی قبل تر از آشناییتان با زنده یاد گلدسته آغاز کنیم و بپرسیم اولین کسی که اشعار شما را سرود چه کسی بود؟  با سلام خدمت شما و مخاطبان گلشن مهر  و عرض تسلیت بمناسبت فقدان تلخ برادر گرامی محمد زمان گلدسته باید عرض کنم در دوران جنگ لطف خداوند شامل حال من شد و به صورت اتفاقی با فردی آشنا شدم که توانست کمک زیادی به من در آن روزهای سخت  پرمشغله کند. حبیب الله معلمی شاعری بود که من در دوران جنگ با وی همکاری داشتم و این همکاری موجب ایجاد پیوندی عمیق بین ما شد. مرحوم معلمی تا سال ها شاعر مداحی های من بودند و پس از فوت ایشان جای خالی وی به خوبی مشهود بود.

 

همکاری شما با هم چگونه بود؟

فعالیت های فرهنگی من هم زمان جنگ و هم اکنون بسیار زیاد است. اما در دوران دفاع مقدس با حجم زیادی از کار روبرو بودم. باید برای جذب نیرو به شهرستان های کشور می رفتم و البته هربار باید نوحه ای جدید و تاثیرگذار می خواندم. یا در شب های پیش از عملیات باید در محضر فرماندهان حاضر می شدم،روزهای جنگ ما هر روز در صدا و سیما پخش داشتیم و خواندن اشعار تکراری یک نوع ضعف بود که مرحوم معلمی اجازه این کار را نمی دادند و هر زمان که از ایشان می خواستم اشعار تازه ای برای من آماده می کردند.

 

با مرحوم محمدزمان گلدسته چطور آشنا شدید؟شما خوزستان، زمان گلدسته گرگان، آشنایی عجیبی است؟

 بله خیلی عجیب و جالب  اما خواست خدا بود. پس از در گذشت  حبیب الله معلمی پر کردن جای خالی ایشان برای من خیلی سخت بود اما دوباره لطف خداوند شامل حال من شد و با زمان گلدسته آشنا شدم. در سال های پس از پیروزی دفاع مقدس ما در مسجد آیت الله جزایری شهر اهواز برنامه اجرا می کردیم که محمدزمان در سن 13-14 سالگی برای گوش دادن به نوحه خوانی من و ارتباط گرفتن اهواز می آمد. خاطرم هست گویا چند شب هم توی پارک خوابیده بود تا من را ببیند و با این حال و احوال در این برنامه ها شرکت می کرد. از همان سنین نوجوانی طبع شعر داشت و علاقه ای که به اشعار مرحوم معلمی و بنده داشت باب این آشنایی را باز کرد.

 

 با توجه به اینکه سالهای مداوم با هر دو این عزیز کار کردید چه شباهتی هایی بین مرحوم معلمی و مرحوم گلدسته وجود داشت؟

روحیات این دو بزرگوار کاملاً شبیه بهم بود. هیچ کدام توقع مالی نداشتند و بسیار خستگی ناپذیر بودند. شباهت دیگری که در این دو عزیز وجود داشت این بود که خداوند مهر من را در دل هر دو نهاده بود و ارادت خاصی به من داشتند که این موجب شده بود در مراحل دشوار کاری همواره کنار من بمانند و اشعار ماندگاری بسرایند.

 

اولین دیدارتان چگونه بود؟

طبق گفته های خود محمدزمان گلدسته در مسجد آیت الله جزایری شهر اهواز اولین دیدار ما شکل گرفت. پسری نوجوان بود که در مسجد نزد من آمده و گفتگوی کوتاهی بین ما برقرار شد. پس از آن اولین شعر خود را که شعر « علی ابن موسی الرضا» بود به من سپرد و بسیار خوشحال بود که من آن را خواندم. اما من خیلی خوشحال تر بودم که با همچین جوان با استعدادی آشنا شده ام و جایگزینی برای شاعر محبوبم که سال ها کنار من بود پیدا کرده ام.

 

همکاری با ایشان برای شما چطور بود؟

من و محمدزمان گلدسته از سال 1377 الی 1391 همکاری داشتیم، اما این همکاری در آن سال ها پررنگ نبود. پس از سال 91 همکاری ما شدت گرفت و وی در تمامی فعالیت ها همراه من بود. در روزهایی که اجرا داشتم همیشه من را همراهی کرده و از دور برنامه را تماشا می کرد. هر زمان که کسی می پرسید این شعر از چه کسی بود من به او اشاره می کردم و می گفتم همان پسری که در گوشه حسینیه نشسته است، شاعر این اشعار است. در روزهای شلوغ کاری و  ماه محرم اگر زمان در کنار من نبود هیچ برنامه ای اجرا نمی شد و حضور وی در کنار من به معجزه می مانست. زمان بسیار با استعداد بود و من به او اطمینان کامل داشتم.به شعر نو مسلط بود و در غزل همچون شعر آیینی بسیار قوی ظاهر شده بود. طبع بسیار روانی داشت و هر زمان که اراده می کرد، می توانست بهترین اشعار را بسراید. در هر زمینه ای با هر موضوعی و در هر زمانی شعر مورد نظر را می سرود و بابت محتوای آن شعر خیالم به قدری راحت بود که می توانستم بدون هیچ ترس و دلهره ای آن را  حتی مقابل رهبری اجرا کنم. به عقیده من محمد زمان گلدسته معجزه ای برای انقلاب بود نه من. لطف شهدا شامل حال وی شده بود و او را در برپایی هرچه با شکوه تر مجالس شان کمک می کردند. زمان بسیار محجوب و آرام بود و مثل یکی از اعضای خانواده همیشه همراه و یاور من بود. این نزدیکی بین ما موجب شده بود تا رفاقتی عمیق بین ما شکل گیرد. رابطه ما فراتر از رابطه بین یک شاعر و مداح بود. زمان بیشتر برای من رفیق بود تا همکار. در مواقعی که کسی با تلخی با من رفتار می کرد یک حامی بود و با یکدیگر بسیار مانوس بودیم.

 

آخرین  اشعار یا شعری که برای شما سروده بود  را به خاطر دارید؟

بله. چهار شعر بود. یکی از این اشعار برای لحظه تحویل سال بود که جمعی از رزمندگان مازندران و گلستان در اردوگاه هفت تپه قرار داشتند و من از زمان خواستم شعری بنویسد تا در آن مراسم اجرا کنم. دومین شعر او را در مراسم سالگرد سردار کوسه چی که در دزفول برگزار شده بود اجرا کردم. پس از آن در مراسم فرزند آیت الله شفیعی نماینده مردم خوزستان در مجلس خبرگان رهبری شعری از زمان اجرا کردم و در نهایت آخرین شعری که محمدزمان گلدسته سروده و من اجرا کردم شعری بود که در سوگ یک مادر و خواهر شهید سروده بود و در ایام نوروز 1401 توسط من در منزل این بانوی خوزستانی اجرا شد.

 

گویا زمان شعری هم برای شهادت سردار سلیمانی سروده بود درست است ؟ بله  درست است. شبی که حاج قاسم شهید شد همه ما بهم ریخته بودیم. شب سختی بود و کسی توانایی هیچ کاری را نداشت.  با چند تن از دوستان تماس گرفتم هیچ کدام حس و توانایی کار نداشتند بالاخره از زمان خواستم و گفتم برای برنامه فردا شعری می خواهم. ابتدا گفت آنقدر ناراحت هستم که توانایی سرودن شعر را ندارم. پس از مدت زمان کوتاهی دوباره تماس گرفت و گفت این کار را خواهد کرد. فهمیده بودم چقدر برای او دشوار است که در این موقعیت این کار را بکند اما در نزدیکی های صبح شعری برای من فرستاد که بسیار خواندنی بود. آن شعر  واجرا اولین اثری بود که در وصف شهید سلیمانی پخش شد و بسیار مورد استقبال قرار گرفت.

 

درباره آخرین تماس یا دیدارتان با زمان بگویید؟

دو روز از پیش از وقوع حادثه، به صورت تلفنی با یکدیگر گفتگویی داشتیم و در خلال این گفتگو قرار بر این بود که به تهران آمده و برای بررسی یک پروژه با یکدیگر به گفتگو بنشینیم و آخرین دیدار ما در روزهای پایانی اسفندماه 1400 در منزل پدری زمان رخ داده بود. من برای حضور در مراسم یادواره شهدای انجیراب به گرگان آمده و همراه وی در این مراسم شرکت کردیم. پس از آن مراسم من به تهران بازگشتم و دیدار دوباره ما میسر نشد.  البته باید بگویم  بعید به نظر می رسد به این زودی ها  کسی با منش، استعداد و توانایی زمان گلدسته پیدا شود و من بتوانم به راحتی به کسی اعتماد کنم و خیالم بابت اشعار آثار راحت باشد. به روح پاک وی متوسل شده ام که همانطور که در طول این سال ها من را تنها نگذاشته الان هم یاور من باشد و امیدوارم معجزه دیگری در زندگی من رخ دهد. پیش از این هم گفته ام؛ زمان تنها شاعر آثار من نبود. او یک همراه و رفیق برای من بود که و یک رابطه عاطفی بین ما شکل گرفته بود. این جای خالی به آسانی پر نمی شود و باری که رفتن او بر دوش من گذاشته بسیار سنگین و غیرقابل هضم است.

 از حضورتان در این گفت و گو سپاسگزاریم