چند شعر از صوفیا جمالی صوفی


شعر و ادب |

 

(اهدای زندگی)

یک روز پرواز خواهم کرد

به سرزمینی ساکت

به سرزمینی خیلی دور

یک روز

دیگر نمیتوانی دست هایم را بگیری

یک روز که چشم هایم را

برای همیشه خواهم بست

مرا به یاد بیاور

من نسیمی خواهم بود

که موهایت را نوازش میکند

در سرمای زمستان

صدای بادی خواهم بود

که در گوشت زمزمه میکند

مرا به یاد بیاور

در روز هایی که بهترین حال را داشتم

نگذار خاطراتم

پژمرده و یا محو شوند

در مقصد نهایی

اعضای بدنم مورد نیاز نیستند

آن ها را روی زمین میگذارم

تا دیگران آسوده زندگی کنند

و من آرام به خواب بروم…

 

۲

(شعر تنهایی)

پنجره ها/با چشم های خیس وخالی

در کوچ اند/پرنده ها

شاخه شاخه /گم نام اند

من در خواب ها/سطر به سطر می شوم

هی سکوت را می خوانم/تا کجا امیدوار بمانم؟

تا کجا؟؟/چند فصل دیگر

پشت اواز قناری ها

پشت همه ی پنجره ها

انتظار بکشم

انتظار...

 

۳

( سرگردان )

اسمان

در اغوشم نمی گیرد

ابرها لبخندی ندارند

چقدر سرد است

همه چیز

وقتی دست هایت

مرا باور نکردند

هر کجا می روم

ستارگان

از من روی بر می گردانند

پرندگان

پرواز را از یاد میبرند...

 

۴

زخم ها را میشویم

چشم ها رامیفشارم

فرو‌ می خورم

اشک ها

فریاد ها را

همه چیز به یادم می آید

همه چیز از یادم می رود

در رویا

پی تو می گردم

در واژه ها

پی صدایت

چه باشی

یا نباشی

من همیشه هستم

با لبخند ها و اشک ها …

 

۵

چرا صبح نمی اید؟/چرا بیدار نمی شوم؟

چرا رویاها پایانی ندارند؟

نمی دانم

نمی دانم

اندوه در خواب هایم تکرار

میشود؟

یا خواب

در اندوه هایم؟..