آزادی




لطیف ایزدی

 

 

 

 

چند روزی بود که فرزند کوچکم می گفت برایم پرنده بخر و من بخاطر کرونا، خواسته اش را پشت گوش می انداختم.تا اینکه چند روز قبل بر حسب اتفاق گنجشکی به اندرون لوله بخاری خانه ام افتاده بود. یاشار با شادمانی آن را از داخل لوله گرفت و در قفسش گذاشت. از این حادثه بسیار خوشحال بود و می گفت خدا این پرنده را برایم رسانده است.هر روز آب و دانه می داد. با آن  پرنده حرف می زد . عصر ها  به بچه های کوچه نشانش می داد و خلاصه از داشتن پرنده حسابی ذوق می کرد. ولی حکایت این دو متفاوت بود. فرزندم آزاد بود و پرنده اش اسیر. فرزندم  با دوستانش بازی می کرد ولی پرنده اش خیر. یاشار در هوای آزاد نفس می کشید و می بالید ولی پرنده اش خیر. یاشار شاد بود ولی پرنده اش غمناک.پرنده داخل قفس کوچک بود و پرجنب و جوش. چابک بود و پران. مدام بال بال می زد . بالا و پایین می پرید  تا قفس را در هم بشکند و از حصار بیرون رود ولی هر چه تقلا می کرد به نتیجه نمی رسید.

 قفس برایش زندان بود و محنت. درد بود و عذاب.

پرنده ی یاشار برایم یاداور طوطیی بود که مولانا در باره اش شعر سروده بود .

بود بازرگان و او را طوطیی

در قفس محبوس زیبا طوطیی

گنجشک بیچاره تک و تنها بود. همدمی نداشت. از حرفهای یاشار چیزی نمی فهمید. مدام جست و خیز می کرد از سعی و تلاش خسته نمی شد ولی کوشش او بی حاصل بود. باز افسرده نمی شد و می کوشید گویا می دانست که :

دوست دارد یار این آشفتگی

کوشش بیهوده به از خفتگی

تا اینکه زاری ها و ناله های گنجشک را دیدم و به فرزندم گفتم : یاشارجان ، پرنده هم مثل ما آدمهاست.  آزادی را دوست دارد. می خواهد در هوای آزادی نفس بکشد.، بزرگ شود.  پرواز کند بر سر شاخه ها و خانه ها برود و خوش باشد. پرنده هم احساس دارد، می فهمد که ازادی چیست اسارت کدام است ؟ پرنده هم به دنبال آزادی است اسارت را نمی خواهد. از بند و حصار دوری می کند. از دیوار و قفسی که جلوی پروازش را بگیرد نفرت دارد. این خانه ، برایش خانه نیست بلکه گور است . پس آزادی را از آن نگیریم.چند روز بر همین منوال گذشت تا اینکه یک روز دم غروب وقتی به سرای رسیدم. فرزندم با شادمانی گفت پدر گنجشکم را آزاد کردم. رهایش ساختم. پرنده جیک جیک کنان به آسمان پرید . پرواز کرد به دور دورها . رفت اون بالاها .از این اتفاق سخت مشعوف شدم. فرزندم بر نفسش ،  بر آنچه دوستش داشت غلبه کرده بود پرنده را دوست داشت ولی ان را آزاد کرده بود. دستی از سر مهر بر سرش کشیدم و او را در آغوش کشیدم و از ته دل گفتم بارک الله.  خدا پشت و پناهت باشد. کار بس بزرگی انجام دادی.  پرنده را نجات دادی. حتما خداوند هم از این کارت راضی است و دوستدار توست.پسرم، همه موجودات آزادی را دوست دارند. آزادی نعمتی است بس بزرگ و ذی قیمت. وقتی از دست دادیم بیشتر قدرش را می دانیم. بقول سعدی :

" قدر نعمت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید " امید که نسیم آزادی بر سر هر کوی و دیاری بوزد. امید که هیچ موجود ذی حیاتی بی دلیل و برهان در بند و حصر نباشد.

امید که همگان آزاد باشند و آزاده.

چنین باد.

 

  مدیرکانال اولکامیز