نقدهایی از جنس خودمان


یاددداشت اول |

■  احسان مکتبی

فرهنگ عمومی آیینه ی تمام نمای ملت هاست و مردمان را در قالب فرهنگ های آنها می شناسند، به این خاطر برای شناخت عمیق تر و دقیق تر انسانها به پیشینه و زادگاه و همچنین محل نمو آنها توجه می کنند و می کوشند با چنان داشته هایی ،شناختی جدی تر از انسانها ارائه دهند. بعضی از رفتارها قابل پذیرش و برخی دیگر غیرقابل هضم اند و باید بسیار دقت کرد تا به کنه آنها پی برد. مثلا ما ایرانیان عادت های بدی داریم و این عادتها در وجودمان نهادینه شده است. عادت کرده ایم نق بزنیم و از همه گلایه کنیم و از هر پدیده ای، بخش های خالی آن را کشف کنیم. همیشه از دیگران طلبکاریم و می خواهیم آنها، آنگونه که ما می گوییم باشند. صبح تا شب و شام تا سحرگاه بجای  زندگی، همواره نگران دهان دیگرانیم، زیرا دهان  دیگران برایمان ملاک است. چشم و هم چشمی می کنیم و عیب جویی، خرده می گیریم و کنایه می زنیم، از مدح دیگران بسیار خوشمان می آید، اما به گونه ای نشان می دهیم که چندان هم برایمان اهمیت ندارد. نقد دیگران را بر نمی تابیم اما طرزی رفتار می کنیم که همگان گمان می کنند، دوستدار انتقادیم. دوستی هایمان، دوستی نیست؛ برنامه ای است برای رقابت با حریفان. می گوییم برایمان فضل و دانش مهم است، اما تنها مدخلی که برایمان اهمیت ندارد، همین قسم اخیر است. منافع خودمان را اول و آخر همه ی امور لحاظ می کنیم و باز از همه بیشتر مدعی العموم هم هستیم و جالب آنکه زرنگترین و زیرک ترین مردمان را کسی می دانیم که هم حفظ ظاهر نماید و هم تا ریال آخر منافع خود را محافظت کند. باز حفظ منافع شاید پر بی راه نباشد، اما عجیب آنکه منافعمان بیشتر در تقابل منفعت عامه و خیر عمومی است و برای رسیدن به  آن هزار توجیه و تفسیر می کنیم، مردم ! بله مردم، البته شعار جذاب و دلنشینی است. یادگرفته ایم از جماعت سخن بگوییم، ولی انتظارات خود را پیگیری کنیم. جماعت تنها برای" من" و در جهت "من" است که مفهوم می یابد و لاغیر.  از دانایی تنها به جایگاه اجتماعی آن توجه داریم و به اصطلاح "کلاس" آن و نه معرفت اندوزی.  مدرک برایمان از تحصیلات بسیار مهمتر است و بسیار پیش آمده است که سال به سال کتاب نخوانده ایم و هنگامی که از ما  چیزی پرسیده اند، طوری پاسخ داده ایم که گویا چند لحظه ی پیش کتابی را تمام کرده ایم. از میان انواع سخن گفتن "دروغ مصلحتی "را به خوبی آموخته ایم و با انواع مصلحتها آن را توجیه می نماییم. آن هم به گونه ای که نعوذ باله خدا هم نتواند مچ ما را بگیرد و در همان حال از همه ی انسانهای تاریخ، خرده می گیریم که سیاست و تدبیر نداشته اند. سیاست برایمان زد و بند است و تدبیر یعنی حساب جیب خود را داشتن. آنچه از همه غریبتر است "اخلاق " است. ساعتها در اخلاق و مدح آن سخن می گوییم اما اولین چراغ قرمز پیش رو  را بدور از چشمان دوربین و پلیس رد می کنیم. گذشتگان را هیچ می انگاریم و نمی دانیم که همین اندک آسایش و سلامتی، اگر هست، از خیر سر آن بزرگانی است که بی منت و مزد کوشیده اند. هر جا بخواهیم، بدون داشتن تخصص ، سخن می گوییم و در همان حال  با کنایه به دیگران می فهمانیم که ما صاحب فضایل و اخلاقیم و آنها هیچ. عقل کل هستیم و دیگران ریزه خوار خوان تنعم مایند.  همه اینها به کنار، خلوتمان با جلوتمان و آشکارمان با نهانمان چنان متفاوت است که گاهی خودمان را هم به خنده می اندازد و گاهی خودمان هم خودمان را نمی شناسیم. پیچیده ایم و پیچیده بودن را زرنگی می دانیم آنقدر پیچیده می شویم که گاهی خودمان را هم می پیچانیم. ساده بودن برای ما عین نادانی است، آن که در دل هیچ ندارد و به سان رودخانه زلال است را ابله می شماریم، می دانیم صداقت چیست اما رندانه آن را دور زده ایم. همان دم که راست می گوییم نیز بخشی از حقیقت را پنهان می کنیم، با این همه هر روزمان بدتر از روز دیگر شده است و هر سالمان تاریکتر از سال پیش، ولی باز هم بنا به عادت یا هر چیز دیگر نمی خواهیم بخود بیاییم و تاملی بکنیم. سخن دیگران را نمی شنویم و اگر می خواهیم بشنویم تنها بخش هایی که خودمان می پسندیم را می شنویم. نمیدانیم آنکه از ما بد می گوید و یا انتقادی شدید دارد، خواسته یا ناخواسته به ما مشاوره می دهد تا اشکالمان بر طرف شود. نمی توانیم با دیگران تعامل کنیم چون به کام ما سخن نمی گویند و کام ما یعنی خوش آمد ما و خوش آمد ما زمانی است که تنها بر اساس سلیقه ی ما سخنی گفته شود و الا روی ترش می کنیم و تنگ می نشینیم که یعنی هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد و منظورمان دقیقا آن است که دیگران بدانند چه باید بگویند و کم کم آنها نیز خوب می آموزند که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. یعنی آنکه به خوشامد باید سخن گفت و لاغیر. آنقدر مشغول معامله ایم که حتی با خدا هم حساب کتاب داریم. عبادتمان و نیایش هایمان را هم بر اساس منافع مان طراحی کرده ایم، برای هر رکعت و سجده در انتظار عایداتی هستیم. به مسجد و کلیسا رفتن هم به همین حساب است و اگر مطمئن شویم عایدی خوبی نصیبمان نمی شود، آن را هم کنار می گذاریم. اگر نماز می گزاریم، حواسمان به درختانی است که به ما قولش را داده اند و اگر نگاه از نامحرم می بندیم، دلمان به حورالعینی است که قرار است در ازای آن بگیریم و الا هیچگاه حلوای نقد را رها نمی کردیم تا در روزی که می گویند، حسابمان را تسویه کنیم.  آنقدر در منفعت غوطه وریم که دوری و نزدیکی به خداوند را هم بر اساس منافعمان حساب می کنیم و اگر شرایط مساعدت  کند با خداوند نیز بر سر میز معامله می نشینیم. آری خداوندا تو به من چشم دادی و من در دنیا نگاه به نامحرمان نکردم اینک مابه ازای آن، چند حور العین می خواهم، الهی من به چند بیچاره رسیدگی کردم، اینک نوبت توست آن کاخ مرواریدی را گفته بودی  به من پیشکش کن، ای خدای بزرگ تو که ارحم راحمینی، من گاهی آن دنیا دروغ گفته ام و البته گاهی خلاف کرده ام و بله البته  حتما میدانی که چندی نیز حق الناس را به حساب خود گزارده ام اما در عوض، کفاره هایش را داده ام، باز اگر چه کلاه مرم فلان شهر را برداشتم ......من حق تو را بجا آوردم و انتظار آن است که تو نیز اینک هوایم را داشته باشی و کارم را راه بیندازی.  می بینید در کنه رفتارهایمان حساب شخصی نهادینه است حتی هنگامی که طرف حسابمان خداست. اما این خلق و خوی جمعی بسیاری از  ما ایرانیان است،  هر چند  هر قوم و قبیله و ملتی نیز از این الگوها در خود دارند. اما اینک  و اکنون  آنچه مهم است،  اینکه بپذیریم در ما اشکال هست و این اشکالات ربطی به مذهب و جغرافیا و زبان هم ندارد. بعد برای رفع آن اشکال یا اشکالات اقدام اساسی کنیم و اقدام اساسی شاید این باشد که بجای سرک کشیدن در زندگی این و آن سر به جیب خود فرو بریم  و به جای اصلاح دیگران ابتدا به فکر اصلاح خود باشیم و همه چیز را از خود شروع کنیم  تا کم کم همه چیز روی صلاح به خود ببیند و به گمان، در این فقره سالهاست در جا زده ایم و باید بخود تکانی تاریخی بدهیم.

 

■  صاحب امتیاز