ده رباعی از سیدابوالفضل فخار


شعر و ادب |

 

گفتند که در نخواستنهاست، خوشی!

یعنی که خودش هم تک و تنهاست، خوشی!

در چشم گروهی تن اربا اربا-

در نزد دگر لذت تن هاست، خوشی!

 

۲

موکول به نیت تماشاست، جمیل!

به جنس و تعالی تمناست، جمیل!

از زاویه نگاه خواهر اما -

امروز اگر کریه، فرداست، جمیل!

 

 ۳

درچشم تو جشنوارهءآئینی ست

جزمحوشدن درون آن، خودبینی ست

یک قاصدک است روی کتفم پیدا-

هرچند سبک، نشانهءسنگینی ست!

 

 ۴

به هم سخن و هم نفسی رحم نکرد

به بی پر و بال قفسی رحم نکرد

این عشق زبان نفهم شمشیر به دست-

تاراجگری که به کسی رحم نکرد!

 

 ۵

ای عشق! به نام شهره، اما، ننگیم!

در پای تو با جهانیان در جنگیم

همچون پرکاه پیش کوهستانت!

در بین زمین و آسمان آونگیم!

 

 ۶

من بی تو چه دست و پا چلفتی شده ام

غمباد گرفتم این کلفتی شده ام!

گفتی پی تو نگردم آلوده شوم-

ای عشق! هرآنچه راکه گفتی شده ام!

 

 ۷

جان سخت تر از من این زمان نیست کسی

بی رخت تر از من این زمان نیست کسی

بدبخت کسی که بی تو باشد مولا(عج)

بد بخت تر از من این زمان نیست کسی!

 

 ۸

ای خفته! کجا؟ کجای کاری؟ بردند؟

یک دبهء آب روی آن هم خوردند

یاران اما خون دل و کاسه زهر-

خوردند ولی تن به ستم نسپردند!

 

 ۹

فکر تو سفاین مرقع، باری!

ذکر تو مدایح مشعشع، باری!

برهان تو قاطع است، صدالبته-

برهان تو شمشیر مرصع، باری!

 

 ۱۰

من با همه برنخاستم،" الا تو"

چون یخ ز تبش نکاستم،"الا تو"

یک عمر - خدا باوری- از حضرت حق-

من هیچ کسی نخواستم،"الا تو"

 

سیدابوالفضل فخار