سه اپیزود برای خرد گرایی از دیوان فراغی


شعر و ادب |

■  رشید نافعی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اپیزود نخست

ماغتئمغولی قاراب سوزله داشئنگنئ

جایین تاپسانگ صارف‌اد بولسا آشئنگنی

کامیل تاپسانگ غوی یولوندا باشئنگنی

ار ایزیندا گزسنگ اردک بولارسن.

ای فرزند دولت محمد !

اگر چه از مکنت دنیا کمینه‌ای و از دست ظالمان روزگارت چه دردها و مرارت‌ها کشیدی، ولی بدان و دلگیر مباش! چون می‌گذرد غمی نیست و روزی فرا خواهد رسید چون شیر غُران، ظالمان را به زیر خواهی کشید. پس به خودت غم راه نده و گریه نکن، سرت را بالا بگیر و به  اطرافیانت خوب نظر کن، وقتی میخواهی از درد هایت بگویی.

ای مختومقلی!  اگر در توانت بود و خواستی دستی نیازمند بگیری و سفره اطعام پهن کنی، سعی کن که حق به حق دار برسد.

ای فرزند آزادی! اگر فکری، ایده ای، آدمی شایسته و الگویی شایسته و مردمی در زندگیت یافتی که  نیت و مرامش در راه مردمداری به پختگی و کمال رسیده است، دریغ نکن همراهش شو!

سر به مریدی و رهرویش بگذار و راهش را ادامه بده که در این صورت و با این الگو پذیری از راه خوبان و مردان وارسته روزگار، چه تجربیات گرانسنگی در رکاب آنان نصیبت خواهد شد. و  چه بسا با این کارت، در وارستگی و مردانگی، به پای آنان خواهی رسید و مثل آنها شاد و مردانه زندگی خواهی کرد.

اپیزود دوم:

ماغتئم غولئ چکیپ دوشمان‌ ناهارئن

‌پیشأم‌ یوتماق‌ دور یامان‌ غاهارئن‌

اؤت ریپ من‌ ییگیتلیگینگ باهارئن‌

غوتولماق‌ یق‌ غارریلئغئنگ غئشیندان‌ .

مختومقلی خطاب به ایلش فریاد میزند: مبادا از ظاهر من قضاوت نمایید.

کسی چه داند در اندرون دل من خسته دل، چه غوغایی است. طوری که مرا یارای بیان آن احوال بر سر گذشته اش نیست.

چرا که تو ای مختومقلی! از بس به اکراه و به اجبار، دست‌پخت روزگار با منت دشمنان جاهل و دون مایه ات را چشیده ای، کار و پیشه‌ات  فرو خوردن خشم درونت شده است. بدین خاطر و از فرط این جدال و کشاکش درون، بهار سرسبز جوانیت به  فصل خزان زرد گراییده است.

 و توای فرزند دولت محمد!

 تا خواستی بفهمی و جنب و جوشی بخوری و با غذای کم جو نانی مقاومت کنی و با این لقمه حلال  برای زندگی عزتمندانه خویش بسازی، مع الاسف چه زود دیر شد و در آستانه فصل زمستان پیری ات قرار گرفتی که هیچ راه گریز و رهایی از چنگ دستهای سرد سوزناکش را نیز  نمی یابی!

و چه بدتر زمستانی است!  وقتی کمال یافته‌ای پیدا نمیکنی که برای همدردی، همذات پنداری و بیان احوالات درونت،  گوش جانی برایت بسپارد!

 

اپیزود سوم:

ماغتئم غولئ  گوروب‌ دوشمان‌ طاغناسئن‌

مرد اولدور شاد توتار غامدان  سينا سئن‌

ير يوزئ دولدورماز گوزينگ خاناسئن

قارون‌ كمین غازانا‌نئنگ  كان‌ بولسا.

ای مختومقلی و ای گرکز زاده و پیر وارسته از لذات دنیای ظاهری برون!

گرچه از دشمنان راه اندیشه و هویّت‌  مرارتها، سرزنشها و سختی‌ها‌ی بسیار چشیده‌ای و چه زخم زبانها شنیده‌ای، طوری که قامت صحراییت علاوه بر آن زخم زبانهای نامردمان روزگار، همواره نیز با سه مولفه ظاهر برون (مقام، ثروت و شهرت) به مدد سه مولفه درون دیگر (هنر، مذهب و عرفان)  در کشاکش و مبارزه بوده است.

بدان! و بیا علیرغم تمام این سختی‌ها و دشمنی‌ها جوانمردی کن!

و دل و درون را از هر چه غم و ناراحتی است، دور ساز و حال درونت را پر از انرژی های شاد کن، لابه و زاری نکن و  قامت صحراییت را استوار نگه دار. و گرنه  تبدیل به نامردی خواهی شد که در مقابل دشمنانش ضعف نشان داده و مایه طعن و سرزنش رقیبان ضعیف تر از خویش خواهد شد.

 

و بدان! اگر کل دنیا را هم داشته باشی و مثل قارون روزگار شوی، باز خانه و کاسه طمع چشمت سیر نخواهد شد.

مگر اینکه با مردانگی که به خرج میدهی، عزت نفس پیدا کنی و به یک نوع شادی بی دلیل همیشگی از درون برسی تا بتوانی به قارونیان روزگار و دشمنان صرفا  منفعت شخصی طلبانت بگویی که: این غم زیبای درون من، از شادی زشت ظاهری  شما، به مراتب بهتر و قوی تر است.