ابعاد زیبا شناسیک شعر « میراث » هوشنگ چالنگی


یادداشت |

دکترسریا داودی حموله

 

نمی توانم گفت

با تو اين راز نمی توانم گفت

در کجای دشت، نسيمی نيست

که زلف را پريشان کند

آرام،آرام

از کوه اگر می گويی     

 آرام تر بگوی

بار گریه ای بر شانه دارم

برکه ای که شب از آن آغاز می شود

ماهی اندوهگين می گردد

و رشد شبانه ی علف

 پوزه ی اسب را مرتعش می کند

آرام،آرام

 از دشت اگر می گويی

گياهی که در برابر چشم من قد می کشد

در کدامين ذهن است

به جز گوسفندی که

اينک پيشاپيش گله می آيد

آه ميدانم      

اندوه خويشتن را من

صيقل نداده ام

بتاب؛ رويای من! بر گياه و بر سنگ

که اينک؛ معراج تو را آراسته ام من.

 

گرگی که تا سپيده دمان بر آستانه ی ده می ماند

بوی فراوانی در مشام دارد

صبحی اگر هست بگذار با حضورِ آخرين ستاره

در تلاوتی ديگر گونه آغاز شود

ستاره ها از حلقومِ خروس    

 تاراج می شود

تا من از تو بپرسم

اکنون؛ ای سرگردان   

در کدام ساعت از شبيم؟

انبوهیِ جنگل است که پلک مرا

بر يال اسب می خواباند

و ستاره ای غيبت می کند

تا سپيده دمان را به من باز نمايد

ميراث گريه

آه در قوم من

سينه به سينه بود.

شعرِ«میراث» ازهوشنگ چالنگی(1)

 

هوشنگ چالنگی از پیشگامان شعر مدرن پارسی است. از تاثیر این صدای متفاوت بر شاعران «موج نو» و «موج ناب» نمی توان گذشت. به واسطه ی دگرگونی در ذهن و زبان، همصدا با شاعرانی نظیر بهرام اردبیلی، بیژن الهی، محمود شجاعی و فیروز ناجی... «شعر دیگر» در ادبیات معاصر رسمیت یافت.

شعرِ«میراث» جزو آثار اولیه شاعر است که در دهه ی چهل در نشریه خوشه (2) هم منتشر شده است. به حس گرهای محیط زیست و زادبوم شاعر (اقلیم بختیاری) متصل است. سرشار از رمز و راز است. از حس های زیبایی شناسانه برخوردار است. فضای پاستورال آن گیرا و جذاب است. به واسطه ی ارجاعات بیرونی  قلمرو مشخص دارد و در جهت موتیف و نمادهای بومی در محدوده ی زاد بوم معنا پیدا می کند.

تکرار برخی واژه گان، ابعادی زیبا شناسیک به بند و سطرها داده اند. لفظ اگر، (از کوه اگر می گویی، / از دشت اگر می گویی/ صبحی اگر هست)، مفاهیم کوچ را به شرایطی محیطی منوط کرده است. تکرار کلمات « آرام آرام»، «سینه به سینه»، «نمی توانم گفت»، «سپیده دمان» و «آه» تاکید بر رازهای محتوایی است، هم چنان که افعال امری «بگذار، بگوی، بتاب» دلالت بر تعامل های معنایی است.

کابرد اسم معنا در حالت های انسانی (اندوه، اندوه گین، گریه، ذهن، مرتعش، رویا، آه) نشان از حس آمیزی های مختلف است. در همین جهت پدیده های طبیعی در کلماتی نظیر «دشت، نسیم، کوه، برکه، علف، گیاه، سنگ، جنگل...» هویت اقلیمی دارند.

موسیقیایی معنایی برگرفته از ارتباط مفاهیم است. نحو کلام و هارمونی در صامت های بلند آ و ا  بازنمود بارز دارد، بیشترین تکرار حرف در کلمات  الف است که 104 بار تکرار شده است، که این جهش آوایی برخوردار از هارمونی معنایی است. اگر فیزیک صوت «آه» مثل الف تصویرشود حرف «ا آ» بیشترین تکرار  را  دارند. در این نوآوری و ابداع تکرار صوت ممتد «آه» به ذهن متبادر می شود.

شاعر با «من» گویی همه  پدیده ها را مورد خطاب قرارداده است. تا جهان را دوباره کشف کند، آن چنان که هر برداشتی منوط به رمزی است که  بر مدار زیست بوم می چرخد. ضمیر «من» نقش هویت مندی پیدا می کند. من به صورت منفصل  هفت مرتبه و به صورت متصل هم هفت مرتبه در افعال تکرار شده است. هم چنان که عشایر بختیاری از آستانه ی کوچ،  هفت منزل را طی می کنند تا به سامان برسند.

شعر «میراث» جهان بکر و تازه ای دارد، مثل یک متن حکیمانه سرشار از کشف و شهود است. بازتاب زاد بوم در این کلام پاستورالی از ویژگی مفهومی، کنایی و انتقادی برخوردار می باشد:

 

بند اول (نمی توانم گفت/ با تو اين راز نمی توانم گفت): شاعر با مخاطب فرضی حرف می زند، می خواهد رازی با وی در میان بگذارد. تصاویر محتوایی که به نمایش می گذارد، از زیست بوم گرفته شده است. در ادبیات بختیاری ترکیب دو فعل «نمی توانم گفت» را در مواقع تاکید کلامی بکار می برند، که در این لحن گفتاری دلالت های محتوایی معکوسی نهفته است.

 

بند دوم (در کجای دشت، نسيمی نيست/ که زلف را پريشان کند): در اقلیم محوری مظاهر طبیعت پر رنگ هستند، در همه ی دشت نسیم ملایمی زلف را پریشان می کند.

نسیم نماد حیات و زندگی، تازگی و طراوت است که با زلف انس می گیرد. این نسیم مستی آور در این موقع از سال، یادآور فصل کوچ  عشایر است.

دوباره در لحن کنایی «نسیمی نیست» از فعل معکوسی استفاده شده است. یک سفید خوانی مفهومی رخ داده است. در شعر از اندام هایی نظیر «چشم و زلف» صحبت دارد که زیر کلاه یک فرد عشایری پیدا هستند. آن چنان که در کج گذاشتن کلاه این نمود تصویری آشکارتر است.

بند سوم (آرام،آرام / از کوه اگر می گويی/ آرام تر بگوی/ بار گریه ای بر شانه دارم)، در این  نحو زبانی کلمات ابعاد معنایی مختلفی دارند.

عشایر هنگام کوچ از شدت فراق سر بر شانه ی یکدیگر می گذارند. از دشت و دمن به ارتفاعات صعود می کنند، از چندین ایلراه و رودخانه می گذرند، مخاطرات بسیاری پشت سر می گذارند، تا شکوه زاگرس را به نمایش بگذارند. در این بند معناهای ضمنی نهفته است. کوچ  مخاطرات و شگفتی های طبیعت را به همراه دارد. عشایر پس از پیمودن مسیری پر پیچ و خم در هر منزلگاهی موقتا استراحت می کنند و سپیده نزده مسیر را ادامه می دهند. در هنگام کوچ و قبل از گذاشتن بار و اثاثیه بر روی چهار پایان آنها را آرام می کنند (آرام، آرام)، بر یال شان دست می کشند و گاهی سر حیوان کله شق را می گیرند و صوت مخصوصی برای آرام کردنش به کار می برند.

 

بند چهارم (برکه ای که شب از آن آغاز می شود/ ماهی اندوهگين می گردد/ و رشد شبانه ی علف/  پوزه ی اسب را مرتعش می کند /آرام،آرام/  از دشت اگر می گويی): در زیست شاعرانه راز آلودگی  در جهت ظرایف آشنایی زدایی معنایی است. تناسب های «برکه و ماهی» و «علف و پوزه ی اسب» در عین سورئالیستی عینیت گرا هم هستند.

این تصاویر برگرفته از اکوسیستم حیات، اندوه انسان شرقی به تصویر کشیده می شود. زبان شعر همراه با زبان رازآلود طبیعت است که در جهت زبان پیچیده و راز آلود در عرفان، جلوه های طبیعت را نشانه رفته است. فضای این بند انتزاعی و سوررئالیستی است. گاه آشنایی زدایی‌ها (غریبه سازی) به  ارتباط مفاهیم منجر می شود. عناصر رویشی و رستنی طبیعت در نظرگاه شاعر نامحسوس نیست، گویا فقط اوست که توانایی درک این مفاهیم  را دارد. تا آنجا که به واسطه ی طبیعت بی‌جان احساس و هشیاری خود را نسبت به جهان و هستی بيان می كند. به وصف زیبایی های طبیعت می پردازد و  به جلوه گری ستاره ها در شب خیره می شود.

 

بند پنجم (گياهی که در برابر چشم من قد می کشد/ در کدامين ذهن است/ به جز گوسفندی که/ اينک پيشاپيش گله می آيد): کشف سویه های بومی مخاطب را به ذهن و زبان شاعر نزدیک می کند.

به طور معمول نرمیش جلودار و راهنمای گله است. به هر جهتی که بچرد، گوسفندان هم در همان سمت حرکت می کنند. نرمیش  مظهر زایش و باروری است و اهمیتش برای زندگی دامداری دوچندان است.

 

بند ششم (آه ميدانم / اندوه خويشتن را من/ صيقل نداده ام): لحن فاخر در این روایت  بی زمانی و مکانی نمود بارز دارد. صیقل ندادن اندوه  کنایه از نشناختن هستی است.

نخ نامریی عرفان به شعر فضایی نو می دهد. راوی خود را سرزنش می کند، که روی ناخودآگاه خویش کار نکرده است تا مانند پدیده های دیگر درون خود را ببیند و خواسته حسی خویش را بشناسد.

 

بندهفتم (بتاب؛ رويای من! بر گياه و بر سنگ / که اينک؛ معراج تو را آراسته ام من):

دیدن پديده هاي طبيعت بر گرفته از درونیات شاعر است. آن چنان که به واسطه ی غور در طبیعت احوال دروني خویش را  بیان می کند. در اینجا معراج محل عروج است و شاعر برای گیاه و سنگ، حیاتی معنوی را متصور است.

 

بند هشتم (گرگی که تا سپيده دمان بر آستانه ی ده می ماند/ بوی فراوانی در مشام دارد): شب خطرات ناشناخته ای دارد، اما سپیده که سر بزند، همه ی موجودات و پدیده ها حیات دوباره می گیرند.

گرگی که تا سپیده دمان گله را زیر نظر دارد. در اینجا فراوانی قید مقدار نیست، بلکه در معنای فراوانی نعمت آمده است. کمین کردن گرگ نشان از  پرمخاطره بودن زندگی عشایر است.

 

بند نهم (صبحی اگر هست بگذار با حضورِ آخرين ستاره/ در تلاوتی ديگر گونه آغاز شود): تصاویر در نهایت ایجاز به کار برده  شده است. بختیاری هنگام کوچ به جهت ستاره ها نظر دارد و روز و ساعت خوش یمنی و بدیمنی برایش مهم است و برای کوچ، رد  برخی ستاره ها را دنبال می کند.

در این لحن حکیمانه برداشت های متفاوتی نهفته است. عشایر بختیاری در اجرای آیین و سنت های قومی که به علت شرایط جوی راهی جز کوچ ندارند، چند قدمی پشت به ستاره مورد نظر کوچ می کنند تا نحسی و بدیمنی بر آنها نیفتد. یا روز قبل از کوچ قسمتی از اثاثیه را، در مسافتی دورتر از خانه می گذارند تا نحسی ایام را از خود دور کنند.

 

بند دهم (ستاره ها از حلقومِ خروس/ تاراج می شود/ تا من از تو بپرسم/ اکنون؛ ای سرگردان/ در کدام ساعت از شبيم؟): خروس نماد بیداری است، وقتی می خواند، ستاره ها محو می شوند. بعد از روشن ترین ستاره، سپیده سر زده است.

ستاره راهنمای راه است، روشنگری می کند و پرسش گری شاعر در حالی است که جواب سوال را می داند. پرسیدن، علاوه بر  معنای جستجوی گری، نوعی تجاهل العارف هم است.

شاعر، فیسلوف پرسش گری است که جهت پرسش از هستی را در ذهن دارد. این بخش از کوچ شبانه آغاز می شود، تا خروس بخواند، گویا ستاره ها محو می شوند که دوباره باید به سمت استراحت گاه بعدی بروند.

 

بند یازدهم (انبوهیِ جنگل است که پلک مرا/ بر يال اسب می خواباند/ و ستاره ای غيبت می کند/ تا سپيده دمان را به من باز نمايد): در مرحله ای از کوچ عشایر به  انبوهی از جنگل پر درخت می رسند. شاعر خود را سوار بر اسب می بیند. به طور طبیعی باید سرش را روی یال اسب خم کند تا از شاخ و برگ ها آسیب نبیند. حرکت و تکاپو و فراز و فرودهای آوایی و کلامی مثل کوچ عشایر است. کوچندگان آرام و پیوسته می روند، در استراحت گاهی بار می اندازند، دوباره به عشق مکانی تازه کوچ می کنند.

 

بند دوازدهم (ميراث گريه / آه  در قوم من / سينه به سينه بود): در آخر شعر احساس نوستالژیک فضایی تراژیک رقم زده می شود و پایان تلخ شعر، غم و اندوهی است که بر سینه سنگینی می کند.

استفاده از افعال استمراری نشان از ادامه دار بودن کوچ است.

اما در بند آخر استفاده از ماضی« بود» نوعی نقب به گذشته ی پر از سوگ و مویه است.

عنوان «میراث» در چند بُعد مورد تاویل است. زنان مویه گران اصلی سوگ در بختیاری اند و اندوه و نگرانی حاصل از کوچ عشایر با سوگ خوانی همراه است، که این سوگ خوانی سینه به سینه به ارث رسیده است. این شعر مانند کوچ عشایر مخاطره آمیز است، (3) گویا در این مسیر میراث گریه  به شاعر رسیده است. اگرچه اشعارش را  برای آیندگان به ارث گذاشته است، اما ادبیات شفاهی مویه گری را هم  زنان با سوگ خوانی زنده نگه داشته اند.

در این سطرهای اورادی جذابیت های شنیداری، عینیت و ذهنیت به هم متصل می شود. مکث و فاصله بین بندها، به مثابه یک اتراقگاه موقت (در زبان بومی وارگه) است. شعر در سطح تصاویر روایی عمیق و پرمفهوم است. مفاهیم زبانی سرزمین مادری به زبان مدرن تزریق شده است. پرداخت به زاد بوم و  بهره از ترکیب های فاخر و سطرهای غیر متعارف، واژگان بومی، جلوه های تازه به مفاهیم بخشیده است. پشت هر کلمه دنیایی از راز و رمز پنهان است. کوچ میراث فرهنگی یک قوم را در فراز و فرودهای خود نهفته دارد. این تصاویر روایی ارزش جامعه شناختی دارند. در این راستا اقلیم و زیست بوم بختیاری به تصویر کشیده و جان دوباره به واژه ها داده شده است. اصطلاحات ادبیات شفاهی، بهره مندی از واژگان بومی و فرهنگ اقلیمی نوعی پشتوانه برای شعر مدرن است که در ذهن و زبان شاعر حیات دوباره یافته اند.

چالنگی در اشعار پاستورال به شدت نوستالژیک سرا است. در این جهت، زیبایی شناسی شعرش متفاوت از شاعران شعر دیگر است. این  پرچمدار فرهنگ بومی، با بهره مندی از عناصر و ظرفیت های زیست بوم بر ظرفیت کلامش افزوده است. مفاهیم جاری در زبان بومی به زبان مدرن پیوند زده و در ابعاد مختلف ظرفیت های زبانی ایجاد کرده است. نگاهش فراتر از طبیعت نگری است، آن چنان که در  تناسب و تناظرها به واژگان تشخص بخشیده است.چالنگی لحظه های زیستن را تصویر کرده است. گویا برای کشف جهان به دنیا  آمده است. به طبیعت نگاه دیگری دارد. به واسطه ی ترفندهای بیانی و شگردهای زبانی، فضایی تراژیک را رقم می زند. با خلق تصاویر، جهان  پیرامون را زیباتر نشان  می دهد و با تاکید بر زادبوم بر ظرفیت های زبانی افزوده است.

 

پانوشت:

1-مجموعه کامل اشعار هوشنگ چالنگی، نشر افراز، چاپ اول: ۱۳۹۳.

2- نشریه خوشه به مدیر مسئولی احمد شاملو منتشر می شد.

3-  «شعر چالنگی مانند کوچ بختیاری مخاطره آمیز است» شاملو

 

شاعر، منتقد ادبی و پژوهشگر فرهنگ مردم