چند رباعی از سیدابوالفضل فخار


شعر و ادب |

 

 

۱

چشمان و دل و نظاره غلتان در خون

انگشت و سر و اشاره غلتان در خون

باران شهاب نیزه، باران بر خاک

هفتاد و دو تن ستاره غلتان درخون

 

۲

حاشا نکند که خردشان پندارید

یا آنکه به غفلت کده شان بسپارید

هفتاد و دو سنگ قبر را بر دارید

هفتاد دو قله جای آن بگذارید!

 

۳

 در دشت عطش باز سراب افتاده ست

از چهره دیوها نقاب افتاده ست

قرآن قرآن غلط قرائت شده است

هفتاد دو آیه از کتاب افتاده است

 

۴

 یکبار نشد لبی تر از می شد طی

هم نوبت و هم عمر جهان،پی در پی

اما لب کربلای عطشان آن سال

هفتاد و دو بار گشت سیراب از می!

 

۵

خورشید جرقه ایست پیش شررت

منظومهءشمسی اندکی از هنرت

گردند و بگردند همیشه،ای عشق!

هفتاد و دو کهکشان به دور قمرت

 

۶

از پیغمبر یک گل گلگون می خواست

یا از دگران یکی دو مجنون می خواست

اما ز خلیل کربلا -حضرت عشق 

هفتاد و دو قربانی در خون می خواست

۷

حلّاج به روی دار یک بار شده ست

آنگاه چنان میثم تمّار شده ست

اما به زمین کربلا ، ای مردم !

هفتاد و دو بار عشق بر دار شده ست

 

۸

پیمانهء خود زکفر و کین آکندند

وآنگاه درخت عاشقی را کندند

دستان تیر گرفته در کرببلا

هفتاد و دو نخل را ز پا افکندند

 

۹

در سينهء اهل عشق داغ افتاده ست

آشوب-آتش به جان باغ افتاده ست

هفتاد و دو بار گوئیا از خود عرش

از دست فرشتگان چراغ افتاده ست

 

10

هفتاد و دو  هفتاد و دو  هفتادو دو راه

هفتاد و دو هفتاد و دو هفتاد و دو چاه

هفتاد و دو هفتاد و دو خورشید افتاد

هفتاد و دو هفتاد و دو هفتاد و دو ماه

 

11

در شعر زمان ستاره را معنا کرد

با گوشه چشم اشاره را معنا کرد

در انجمن کرببلا شاعر سرخ

هفتاد و دو استعاره را معنا کرد