كنكور انتخاب استعدادها يا رقابتي طبقاتي


یادداشت |

دكتر هاشم موسوي

در سال هاي دور، كه خواندن و نوشتن از خواص به در آمد و به عامه كشيده شد و به همت و پايداري رشديه كبير، عليرغم مخالفت ها و كارشكني هاي بسياري در آن زمان، مدارسي در شهرهايي از كشور، تأسيس گرديدند، جزايري از افراد با سواد كه خواندن و نوشتن بدانند در كشور ايجاد شد، تا آنكه به تدريج اين جزاير گسترش يافتند و در برخي شهرهاي بزرگ، دبيرستان ها نيز تأسيس گرديدند، اما هنوز امكانات تحصيلي براي فرزندان كارگران و كشاورزان فراهم نبود. با ايجاد دارالفنون، به همت ناصر الدين شاه و اميركبير، تعدادي ديپلمه و علاقه مند به ادامه تحصيل در دوره هاي عاليه به دانشگاه راه يافتند، اما هنوز براي ورود به دانشگاه، رقابتي در كار نبود. برخي نيز، چه به همت دولت و يا خانواده هايشان به اروپا و روسيه اعزام مي شدند و در آنجا، هم به كسب علم و هم فرهنگ پرداخته و در بازگشت، يا در دانشگاه ها به عنوان اساتيد و يا در امور دولتي در مصادر امر قرار مي گرفتند. در دوران 16 ساله پادشاهي و حكومت رضاشاه، عليرغم بوق و كرناي بسيار، تعداد مدارس در كل كشور، تنها تا 2 برابر دوران ناصري افزايش يافتند، ولي همين افزايش باعث شد، علاوه بر تأسيس دبيرستان هايي بيشتر در شهرها، در برخي روستاهاي بزرگ هم دبستان هايي ساخته شده و دانش آموزان روستايي، البته بيشتر فرزندان ملاكين و زمين داران، به طور مختلط در كلاس ها به تحصيل بپردازند. در هرحال، نبايد ناديده گرفت كه سركشي و بازديد از مدارس، از جمله 3 اموري بود كه رضاشاه، ضمن سفرهايش به شهرستان ها، توأم با سركشي به پادگان ها و بيمارستان ها مورد نظر داشت و همين رسيدگي، تا حدي به كيفيت بالاي تحصيل و درمان منجر مي شد. در همين ايام بود كه دانشكده هاي پراكنده و باقيمانده از دوران گذشته، در يك مكان تجميع شده و نام دانشگاه تهران به خود گرفتند و همچنين اعزام دانشجو به خارج نيز، بيش ازپيش ادامه يافت. كه البته در اين امر، علاوه بر خود رضاشاه، تيمورتاش كه فردي تحصيل كرده بود، نقش بسياري ايفا مي كرد.

تا اين دوران، هنوز ديپلمه ها، تقريباً بدون رقابت به دانشگاه راه مي يافتند.

در دوران محمدرضا شاه، به تعداد دانشگاه ها افزوده شد و علاوه بر گسترش دانشگاه تهران، در شهرهايي مانند شيراز، مشهد، اهواز، اصفهان و تبريز، دانشگاه هاي جديد و با كيفيت بسيار ارزنده تأسيس شدند. البته سنگ بناي دانشگاه تبريز در زمان پيشه وري گذاشته شده بود و تابلو آن دانشگاه تا زمان دانشجويي ما، در ابتداي خيابان شاه باقي بود. از دهه 50 كه مدارس و دبيرستان ها گسترش يافتند، به تدريج، پاي فرزندان طبقه كارگر و كشاورز و خلاصه، طبقات پايين نيز به دبيرستان ها و سپس دانشگاه ها باز شد و اين دانشجويان به لطف وام هاي دانشجويي و سلف سرويس هاي ارزان قيمت و خوابگاه هاي هرچند 2 تا 6 نفره، قدرت بقا يافتند.

فشارهاي اقتصادي و سختي معيشت و تحصيل اين دانش آموزان، عاملي بود كه به محض رسيدن به دانشگاه و كسب يك شعور اجتماعي و سياسي نه چندان بالغ، به شكل اعتصابات و شورش هاي دانشجويي خودنمايي مي كرد و اين شورش ها در دانشگاه هاي بيشتر كارگري، همچون تبريز و اصفهان، و حتي در تهران، در اوج خود قرار مي گرفتند و از دل همين اعتصابات و شورش ها بود كه رهبران برجسته دانشجويي و اجتماعي، همچون بيژن جزني، حميد اشرف، اسداله مفتاحي، همايون كتيرايي و دكتر اعظمي و مبارزيني بسيار، زاده مي شدند.

با انقلاب اسلامي، عليرغم آنكه هنوز در برخي استان هاي كشور، مانند سيستان و بلوچستان و كردستان، كودكان در مدارس كپر نشين يا كانكس ها تحصيل مي كنند، اما در كل، گسترش مدارس و دبيرستان ها، به هيچ وجه با دوران پهلوي ها قابل مقايسه نيست و تقريباً بايد گفت كه تمامي سطح كشور در هرحال، دسترسي به سوادآموزي دارند، هرچند با دشواري هاي زياد.  از همان دهه 50 و با پيشرفت سرمايه داري، مدارس و دانشگاه ها نيز به همان سياق كشيده شدند و به تدريج، مدارس و دبيرستان ها و حتي دانشگاه هاي نيمه دولتي و خصوصي، همچون دانشگاه ملي و مدارس عالي متعدد، شكل گرفتند. اما تعدادشان چنان نبود كه رقابت ها را در ورود به دانشگاه، براي داوطلبان به هم بريزد.

با انقلاب اسلامي در اولين دهه، گسترش دبستان ها و دبيرستان هاي دولتي آغاز شد و از آنسو، با احداث راه ها و امكانات جابجايي، به تعداد دانش آموزان، بسيار افزوده گشت. كه ما شاهد افزايش چشمگيري در اين زمينه هستيم. اين امر باعث شد حتي در مليت هاي مختلف، ترك و كرد و عرب و ... مسئله اي به نام معضل زبان فارسي تقريباً از بين رفته و نسل جديد، به طور كامل، خواندن و نوشتن فارسي را بياموزند و براي ورود به دانشگاه ها آماده شوند. اما به تدريج، با ظهور سياست هاي خصوصي سازي افسارگسيخته، مدارس و دبيرستان هاي خصوصي با عناوين شرمگينانه غير انتفاعي، همچون قارچ در هر كوچه و خياباني و در ساختمان هاي كاملاً غيراستاندارد و در اصل مسكوني روئيدند و به تدريج، دولت خود را هم از ساخت مدارس دولتي كه برايش هزينه بر بود آسوده كرد و هم از پرداخت حقوق به معلمين و پرسنل، آزاد گشت و بدين گونه، مردم را در آموزش و پرورش به حال خود و به جيب خود رها نمود. از جهتي، معلمين و دبيران برجسته تر و وابسته تر، از مدارس دولتي كناره گرفته و به بخش خصوصي سُر خوردند. با به وجود آمدن چنين وضعيتي، بايد گفت كه آموزش و پرورش و كسب علم نيز، طبقاتي شد و مدارس دولتي با كيفيتي بسيار پايين، در انحصار فرزندان كارگران و فرودستان و كارمندان جزء قرار گرفت و در بخش خصوصي عمدتاً فرزندان طبقات ثروتمند و متوسط، به تدريج ماجرا از آن نيز فراتر رفت. اكثر معلمين امروزي كه از نظر تفكرات اجتماعي و فرهنگي همانند ديروزي ها نبودند و به شاگرد و مدرسه همانند كالا مي نگريستند، مدارس خصوصي را، چون قلاب ماهي گيري دانسته و از آن براي هدايت دانش آموزان به تحصيل خصوصي تر، يعني هدف هاي سرخانه اي، جهت پيش اندازي بيشتر شاگردان ثروتمندان سود بردند تا خود هم به كسب درآمد بيشتر نايل آيند. در اصل، شغل آموزگاري هم، وسيله اي مادي به خود گرفت و از اَشكال قبل خود كه شغلي مقدس و معنوي بود، خارج شد. مدارس خصوصي، همانگونه كه قبلاً ذكر شد، محل تربيت و رشد فرزندان ثروتمندان و طبقات مرفه جامعه شد و مديران و معلمان نيز، تماماً در خدمت همين طبقه قرار گرفتند. نگاهي به اين مدارس، چه در شروع سال تحصيلي و كسب شهريه هاي گوناگون، تحت عناوين مختلف و چه هنگام اياب و ذهاب شاگردان اين مدارس، بسيار تماشايي است. در هنگام صبح، شاگردان از ماشين هاي آخرين سيستم و يا به ندرت، سرويس هاي مدارس، جلوي درب مدارس پياده مي شوند. كفش ها و لباس ها، تشريفاتي و در كيف هاي تشريفاتي تر، نشان از تفاخري نخواهد گفته دارد و در موقع تعطيلي مدارس، والدين با همان اتومبيل هاي پرطمطراق، ساعتي قبل از تعطيلي، همگي جلوي درب مدارس پارك شده و آن هم نه منظم، بلكه دوبله و سوبله و بدون كوچكترين توجه به مقررات راهنمايي و رانندگي و حتي حضور پليس، تا مبادا جناب شازده، خسته از تحصيل، چند قدمي پياده طي مسير فرمايند. پارك اين اتومبيل ها با چنين شكل و آن منظره ها، چه آزاردهنده است و شاگرداني كه از آن سو با خروارها ناز و منت و بي خبر از جامعه اي كه در آن مي لولند و ندانند كه در محيطشان چه مي گذرد... و سپس با كلاس هاي اضافي زبان هاي خارجه و بعد، ورود معلم خصوصي به منزل و تر و خشك كردن دروس و آخر هفته پولي در پاكت و پاكتي در جيب جناب معلم، آن هم در حضور شاگرد. چه معلمي و چه شاگردي!؟ و كدامين رابطه معنوي!؟ بمباران علمي و رفاه از هر سو، تا كه شازده ها از سد كنكور عبور كرده و به دانشگاه و رشته هاي بالا راه يابند.

 اين در شرايطي است كه مدارس دولتي، درواقع تهي از هرگونه دانش و دانش پروري، تنها پناهگاه فرزندان كارگران و طبقات تحت ستم شده اند و كودكان اين مدارس، عمدتاً با امكانات بسيار ناچيز و حتي بدون كفش و لباس مناسب و دفتر و كتاب، مي بايست تمام وقت، تحصيل در مدرسه را با خستگي از كار و گرسنگي و سرما، در كلاس ها بگذرانند و معلمين دلسوز اين مدارس نيز در عذابي دوگانه، از يك سو با مشكلات مادي حاصل از كمبود درآمد خود و از سوي ديگر، بدبختي شاگردانشان به جاي تدريس، به جان كندن اجباري بگذرانند.

بايد گفت در سايه شاهنشاهي قاجار و پهلوي، و بعد، عدالت و عطوفت اسلامي، ميليون ها شاگرد،  هرچند با تحمل سختي ها و كمبودها، به تحصيل پرداخته و دوره هاي ابتدايي و دبيرستان را گذرانده و حتي عده اي به علت تلاش و استعداد قابل ملاحظه، توانسته اند به دانشگاه هاي دولتي نيز راه يابند. اما تعدادشان نسبت به دانشجويان طبقات مرفه، بسيار ناچيز است.

 كيفيت مدارس دولتي در برخي استان ها، از جمله  سيستان و بلوچستان يا كردستان و خوزستان، چندان مناسب نبوده و حتي برخي كلاس ها در كپرها داير مي گردند. هجوم كرونا و نيمه تعطيلي مدارس و دوركاري ها، بليه اي ديگر براي اين قشر محصل شده است. گذشته از مشكلات فهم و درك دروس با چنين شيوه اي، به قول جناب اسدي، معلم فرهيخته و بسيار با همت و خير، حدود سه و نيم ميليون نفر از شاگردان مدارس كشور ما از داشتن تبلت و موبايل براي ارتباط گيري آموزشي محروم هستند و شاگردان و خانواده ها نمي دانند با اين معضلات چه بكنند. همين كمبودها باعث شد كه در ماه گذشته، 5 دانش آموز جنوبي اقدام به خودكشي كردند تا پدران و مادران و معلمان دلسوز خود را، يك عمر در عزاي فلاكت خود بنشانند. محصليني كه نه كفشي به پا و نه لباس مناسبي به تن دارند تا سرماي زمستان را بدون شكنجه سوز سرما بگذرانند و يا ناچار باشند در چهارديواري هايي به نام كلاس درس بنشينند كه يا بخاري نداشته و يا اگر هم داشته به سادگي آتش گرفته و معلم و شاگرد را با هم بسوزاند...

ما واقعا از كدام رقابت استعدادها سخن مي گوييم و به كدامين استعدادها مي باليم؟ چرا جناب وزير آموزش و پرورش و يا نمايندگان مجلس كه در زمان انتخابات، پلومرغ و سانديس پخش مي كنند، از خود نمي پرسند بر سر قانون اساسي ما چه آمده است؟ مگر بنا نبود آموزش و پرورش رايگان و بهداشت و درمان رايگان و حتي آموزش عالي رايگان در مملكت اجرا شود؟ پس كدامين دست ها، آن همه ادعاها را از صفحه حقوق مملكت ما پاك كرده اند؟ اين همه كودكان كار از كجا مي آيند؟ و براي اين فرزندان، درس در كجاي رده رقابتي ايستاده؟ فرزنداني كه شب ها چكه هاي سقف باران زده خانه را با حلب پيتي جمع كرده و صبح را با 4 ليتري در صف نفت مي گذرانند و يا در خيابان ها به پاك كردن شيشه اتومبيل ها مي پردازند و آدامس و گل مي فروشند. در رقابتي كه در يك سو فرزندان كارگران و كشاورزان و زحمت كشان و از همه بدبخت تر، ميليون ها تن بيكار و كول بر و در سوي ديگر، فرزندان ثروتمندان و دلالان و مسئولين كوچك و بزرگ قرار مي گيرند، از كدام عدالت و استعداديابي سخن مي گوييم؟

فرداي اعلام نتايج كنكوري با چنين شمايل با پرچم افتخارات شاگرد و مدرسه، خيابان ها را زيور مي بندند تا در تنور مدرسه و ثبت نام سال جديد، ناني بزرگتر و گرانبهاتر پخته شود. حال از سهميه هاي گوناگون وآنچناني هم كه بگذريم، هتل دانشگاهي به نام بين المللي نيز زاييده اند و يا اگر نشد، يكي دو سالي در دانشگاه هاي اروپاي شرقي و غربي و سپس انتقال به بهترين دانشگاه هاي ايران، با چاشني پول و پارتي و هم ميزي با رقباي ديروز. تازه اگر از درز سوالات كنكور كه همه ساله سخنش مي رود و مي گويند و لال مي شوند هم بگذريم.

 اينجاست كه بايد باور كنيم كنكور، نه انتخاب استعدادهاي واقعي در شرايطي برابر كه نامش بگوييم دموكراسي و عدالت آموزشي. حال از چنين دانشجوياني كه جدا از كسب علم و شايستگي ها، به هر طريق، بي خبر از اجتماع و درد و رنج ديگران، به سر برده و تحصيل نموده اند و درجات علمي طي كرده اند، چه توقع دلسوزي و خدمت به مملكت و توجهي به اجتماع؟

آيا از انقلاب اسلامي و عرفان اسلامي، همين يادگار نصيب مان گشته؟ امروز متأسفانه رشد اختاپوسي دانشگاه هاي كشورمان، حتي به روستاها نيز رسيده است. همان روستاهايي كه فقط به بركت كثرت جمعيت، اما همان بافت فرهنگي گذشته به نام گذاري شهر مفتخر گرديده و به اصطلاح، صاحب يك بلوار هم شده اند. امروزه تعداد دانشكده هاي ما از تعداد دبيرستان هاي ما نيز پيشي گرفته اند و نام هاي غيرانتفاعي و آزاد، پيام نور و علمي كاربردي و غيابي، رونق بخش همه شهرها و روستاها گشته اند و خط توليدشان، خلق ليسانسه و فوق ليسانس و دكتراي بيكار. به واقع، بايد اذعان داشت كه كنكورهاي ما، نه رقابت استعدادهاي متساوي الشرايط، بلكه رقابت امكان ها و سرمايه ها، حال در جنبه علم و دانش و به نوعي يك مبارزه طبقاتي است.

 

رییس  کلینیک موسو