یادداشت
یادداشت |
حسین مکتبی
نزدیک به سه دهه است که از آخرین شلیک جنگ تحمیلی میگذرد. در این سالها بسیاری از جانبازان، مادران و پدران شهیدان، خانوادههای آنها و رزمندگان آن سالها دار فانی را وداع کردهاند و بسیاری از شاهدان آن رشادتها و شهامتها دیگر مجال بیان خاطرات خود را ندارند، به این خاطر حفظ، تبیین و ثبت دقیق انسانهای شگفتانگیزی که نوع دیگری از زندگی را به انسانها آموختند، اهمیت پیدا میکند. انسانهای والایی که دل در گرو معنویت، اخلاق،اسلام و امام داشتند و عاشقانه برای آنچه باور داشتند، جنگیدند. بسیاری از آنها به لقای پروردگار خود شتافتند و برخی دیگر نیز هم چنان در روزگار ما عمر را سپری میکنند. از جانب دیگر در میان آن اسطورههای مقاومت و حماسه همواره برخی بودند که بسان خورشید و یا به مثابه ماه تابان در کنار ستارگان نورافشانی بیشتری داشتند. آنها بسان دلیل راه، مسیر را برای همراهان تبیین می کردند و در عروج به سوی آسمان دستگیر دیگران بودند، این انسانها نمونه هایی بودند که یا در تاریخ تکرار ناپذیرند و یا سخت بسان آنها بتوان ردپایی در جهان یافت، مردانی که در آسمانها زندگی می کردند و با فرشتگان گفتگو و نجوا داشتند به این جهت چندان سر همگامی با ما زمینیان را نداشتند و شهید صادق مکتبی که روایتهایی از خاطرات او بوسیله دوستان و اقوام در صفحات پیش رو جمع شده است، از آن زمرهاند. ایستادگی، اقتدار، قدرت و در عین حال نرمش و آرامش ناسازههایی بود که در وجود او جمع شده بود.
گریهها، مناجات و راز و نیازهای صادق ترجیع بند زندگی او بود و از اموری نبود که همراهانش بخاطر نداشته باشند. در کنار این نگاه آسمانی، دنیا نیز برایش اهمیت داشت، خوش پوش، خوش رو و خوش خنده، بذله گو و جمع شادابی در کنار زیرکی و تدبیر در امور، از او شخصیتی ساخته بود که هم جذاب بود و هم به دیگران اجازه خارج شدن از محدودهی اخلاق و تقوا را نمی داد. ایمان در وجود صادق خلاصه شده بود و ادب و احترام در وجودش نهادینه بود. اینک و پس از گذشت سی و چند سال از شهادت صادق، خاطرات با شکوه او در برابر ماست تا فرزندان ایران عزیز در سالهای آینده بدانند که میراث دار چه انسانها و شخصیتهایی بودهاند.
مولف کتاب گردانی به نام صادق
صادق انسانی خودساخته و ممتاز بود
آیین رونمایی از گردانی به نام صادق به همت روزنامه گلشن مهر برگزار شد. در این مراسم که جمعی از رزمندگان دفاع مقدس و علاقمندان به حوزه فرهنگ حضور داشتند، کاظم باشتنی، نورعلی رمضان نژاد، رمضان تمسکنی و حاج عیسی اتراچالی و هم چنین مهدیه خانم فرزند شهید صادق سخن گفتند. در ادامه حسین مکتبی نویسنده کتاب، درباره انگیزه ها و دلایل تلاش خود برای جمع آوری خاطرات گفت. صاحب امتیاز روزنامه گلشن مهر نیز در این آیین با اشاره به شخصیت شهید صادق گفت: صادق یک انسان خود ساخته و ممتاز بود که گویی حجاب های ظاهری از برابرش کنار رفته بود. عباداتش، رفتارش، ادب و آدابش و شجاعت و صلابتش به گونه ای بسیار فراتر از سن و سال در وجودش جلوه کرده بود. احسان مکتبی گفت: ما میراث دار انسانهای بزرگی هستیم و باید این میراث را به خوبی انتقال دهیم و خاطره نویسی یکی از راههایی است که می توان میراث شهیدان را ثبت و ضبط کرد و براین اساس گلشن مهر افتخار برگذاری این آیین را برعهده گرفته است. مکتبی گفت: گلشن مهر تا به اکنون با دهها رزمنده دفاع مقدس گفتگو کرده است و به ثبت این خاطرات به عنوان یک ارزش افتخار می کند. لازم به ذکر است گلشن مهر تا به اکنون با رضا عباسی، مصطفی حسینی، محمد ذبیحی، رحیم میرکریمی، محمد علی قندهاری، رسول کریم آبادی و... گفتگو کرده است و خاطرات آنها در گلشن مهر ثبت شده است. در پایان نیز کتاب با حضور خانواده شهید رو نمایی شد. بخش هایی از خاطرات رزمندگان با شهید صادق را می خوانیم.
اتاق کاهگلی خاش
ربابه علائی، همسر شهید
در یک مجتمع سازمانی در خاش، شبیه به یک روستا که نه آب داشت و نه گاز، سه خانواده پاسدار هر کدام در یک اتاق کاهگلی و بسیار ساده زندگی میکردیم. با هم مهربانانه میگذراندیم. هر کدام از ما متعلق به یک شهر
( اصفهان، گرگان و تهران) بودیم. صادق هفتهای دو روز به مناطق اطراف خاش میرفت. 2-3 باری هم در آنجا مجروح شد. یک وقت آمد دستهایش زخم بود. صورتش سیاه، لباسهایش همه پاره شده بود. بدنش هم خونی بود. توی آن ایام خیلی سختی کشیدم. دوری از خانواده، نبود همسر در آن فضای درگیری اشرار و قاچاقچیها؛ ولی وقتی صادق بود با اینکه در شهر غریب بودم از یک آرامش خاصی برخوردار بودم. همسایهها هم طوری برخورد میکردند که ما احساس غربت نکنیم.
تنهایی و دوری
روزهای زیادی صادق برای آموزش به کرمان رفته بود و من تنها ماندم هرچند که توی این مدت همسایهها من را تنها نگذاشتند. پدر ومادری که یزدی بودند از من مانند دخترشان مراقبت میکردند. حدود یک سال از خاش بودن که گذشت من هم روزهای آخر بارداری فاطمه بودم، به گرگان برگشتیم. صادق چند روزی پیش من ماند، یک خانه اجاره کرد که مستقل باشیم، دوباره رفت. یک ماه نگذشته بود که فاطمه به دنیا آمد. فاطمه که دنیا آمد، صادق از جبهه یا خاش برگشت! یکی دو ماه کنار ما بود، البته اینطور نبود که دو ماه شبانهروز در خانه باشد، میرفت سپاه و کارهای عملیاتی انجام میداد. صادق یک لحظه بیکار نبود.
صاعقه
عسگر قلی پور همرزم شهید
جنگ یکی دوسالی شروع شده بود، صادق هم سابقه جبهه داشت، هم سابقه جنگ در شرق کشور با اشرار و زندان بویه هم که خودش یک جبهه بود. برای صادق مکتبی جبهه بیشترین اهمیت را داشت، طرح لبیک که اتفاق افتاد، اعزام سراسری پیش آمد، سپاه در طرح لبیک یک کاری را انجام داد، انسجام نیروها و آموزش و مانور، در گرگان و دشت لشکری شکل گرفت تحت عنوان «لشکر الصاعقه». در دشت شهرستان آق قلا میدان اسب دوانی، از لحاظ محیطی آماده سازی شد که یک مانور بزرگ برگزار شود. من و صادق از ابتدای شکلگیری لشکر وارد طرح شدیم. ابوالقاسم کلاگر مسئول طرح و عملیات تیپ45 هم به ما ملحق شد. ابتدا صادق به عنوان فرمانده گردان حضرت علیابنابیطالب معرفی شد. صادق شایستگیهایی را از خودش نشان داده بود که لشکر برای مانور یک تیپ را در اختیار صادق قرار داد. یک جوان بیست ساله که از لحاظ نظامی باید تازه میرفت سربازی و خدمت میکرد، حالا یک تیپ مانور در اختیارش قرار گرفته است و باید فرماندهی کند. رضا نسیمی که بیشتر از ده سال از صادق بزرگتر بود،یک تیپ به او دادند و یک تیپ هم عیسی اتراچالی. من هم از نیرویهای گردان علیابن ابی طالب زیر نظر فرماندهی صادق.از ویژگیهای صادق مکتبی این بود که در هر کاری که به او محول میشد، انگار سالها در آن وادی کار کرده و تجربه داشته، خیلی سریع خودش را تثبیت میکرد. از لحاظ فرآیند ذهنی، طراح بسیار شگفتی بود، خلاقیت منحصر به فردی داشت، سخنور بود. اهل مطالعه و تحقیق و بررسی بود. حاج صفر پدر صادق مکتبی روحانی نبود، ولی عارف مسلک و مداح بود و به ملا صفر معروف بود و پدر بزرگ صادق، حاج علیرضا هم مکتبخانه داشت و دروس قرآنی میداد. ویژگیهایی از نسلهای قبل به صادق رسیده بود. به همین خاطر هم صادق بنیان فکری قوی قرآنی داشت، اهل اطاعت و بندگی بود. خیلی زود آسیبها و نقطه قوت و ضعف را میشناخت، از حیطه نظامی خودش که بیرون میآمد، گمان میکردی با یک فرد بسیار شوخ و خوش بیان طرف هستی نه یک نظامی طراح عملیاتی و جنگی.
شروع مأموریت خاش
کاظم باشتینی، همرزم
همان روز اوّل به من یک دست لباس بلوچی داد و گفت بپوش. همان روز به یک گشت و شناسائی طولانی رفتیم و با بخشی از خاش آشنائی پیدا کردم. یک موتور اختصاصی داشت که دست هیچ کسی هم نمیداد، کنار لباس فرم سپاه یک دست لباس خاص سفید بلوچی و شال داشت وقتی میپوشید و سوار موتور میشد، اصلا تشخیص نمیدادی که یک نیروی سپاهی است. در آن مأموریت متوجه شدم که صادق فراتر از آنچه که تا الان دیده بودم، هست.
هر روز با موتور صادق به گشت و شناسائی میرفتیم. قاچاقچیها 36 پاسدار سپاه را به شهادت رسانده بودند و یکی از آن شهداء هم بچه(شهید شعبانعلی مرشد اسکی)گرگان بود. حین گشت و شناسائی متوجه حساسیت صادق به قاچاقچیها شدم، انگار هر بار با دیدنشان شهداء را یاد میآورد.
خاش قبل از ورود ضد انقلاب و اشرار، بیشتر قاچاقچیها را در خود جای داده بود و به لحاظ استراتژیک محل تردد آنها بود. اشرار و قاچاقچیها به نوعی به هم وصل بودند، یک محموله بزرگ قاچاق را میخواستند در زاهدان از سمت خاش حمل کنند که با بچههای سپاه درگیر میشوند، و آنها را به شهادت میرسانند. همان زمان ضد انقلاب شایع میکند، با پیروزی انقلاب پاسدارهای خمینی آمدهاند تا سیستان و بلوچستان را ناامن کنند. صادق هم بخوبی این موضوع را دریافته بود، شناسائی و متلاشی کردن آنها برای صادق در کنار اشرار اهمیت بالائی داشت. نظر صادق اصلا این بود؛ اشرار، ضد انقلاب و قاچاقچیها همه در یک باند تبهکاری هستند، هر کدام را بزنیم به بدنه اصلی آنها صدمه زدهایم.
فرماندهی گردان علی ابن ابی طالب(ع)!
محمد اتراچالی، همرزم- جانبازِ شهید
ابتدا در منطقه چیلات (بین دهلران و مهران) مستقر شدیم. دوباره برای آمادگی ورود به عملیات یک دوره کوتاه مدت آموزش داشتیم و پس از آن، وارد عملیات والفجر 6 شدیم.
مکتبی در عملیات والفجر6 یکی از گردانهای بسیجی را با یک عملیات ایذائی با هدف ضربه زدن به بدنه دشمن هدایت میکرد. در تهدید جاده بغداد- العماره به نوعی وظیفه ما این بود که دشمن را سرگرم و توان رزمی و ادواتی آنها را به این سمت بکشانیم که با آغاز عمليات خيبر در منطقه هورالهويزه و هورالعظيم ماموریت ما به اتمام رسید.صادق مکتبی بعد از این عملیات فرماندهی گردان علی ابن ابی طالب(ع) را عهدهدار شد. من هم مسئولیت یکی از گروهانها، گردان حمزه سیدالشهدا(ع) را عهدهدار شدم. دیگر در جبهه ماندگار شدیم. گاهی صادق، گاهی من، چند روز مرخصی میرفتیم و بر میگشتیم خط. من وارد اطلاعات عملیات لشکر 25 کربلا شدم. مکتبی عهدهدار گردان بود، بنا به اقتضای شرایط منطقه، تک و پاتک، عملیات، پدافند، هر گردان با توجه به ظرفیت و توانمندی، ماموریتهای متفاوتی را تجربه میکردند. در ایام محرم گذرمان به هور افتاد.
خط ما از شط علی آغاز میشد، رفتن توی هور نیروی با انگیزه آنهم در شرایط سخت را میخواست. هر آبراه را اگر اشتباه میرفتی کسی نبود هدایتت کند؛ نه تابلویی بود نه نشانی توی آب راهها. اگر گم میشدیم باید خودمان را به دست سرنوشتی نامعلوم میسپردیم. به نیروهایی نياز داشت که آمادگی ذهنی قوی و از هر نظر توانایی بالایی داشته باشند یا همان نیروهایی که دشمن از نیروهای واکنش سریع یاد میکند. برای رفتن داخل نیزار از هر نظر آدم منحصر به فرد میخواست. صادق مکتبی، نیروی واکنش سریع، شجاع و منحصر به فرد بود.
حدود 7-8 قایق، از بچههای گردان حمزه سیدالشهدا به فرماندهی صادق مکتبی داخل نیزارهای هور، پرچم یا زهرا، یا حسین شهید داشتند. محرم بود، دستههای سینهزنی راه انداخته بود. مثل وضعیت شهرییا روستایی که دستههای سینهزنی با علم و پرچم از این روستا به آن روستا، از این محله به آن محله میرفتند. قایقهای تحت فرمان صادق مکتبی یک چیزی شبیه دستههای شهری از این مقر به آن مقر میرفتند و صادق جلودار قایقها بود. نوحه میخواند، مداحی میکرد و سینه زنی راه انداخته بود.صحنه بسیار غریبی بود. توی آب، روی قایق و بلم، به هر مقری که میرسیدند، دیگر بچهها هم به آنها ملحق میشدند. نمیتوانستند پیاده شوند، محیط خشک نبود. یک عده روی قایق،یک عده روی يونوليتها، مثل عاشورا میآمدند به استقبالشان و با آنها میخواندند. مکتبی السلامی نوحه گرانه میداد و استقبال کنندههای بسیجی در پاسخ سینه میزدند و پاسخ میدادند السلام ای حسینیهای هور ... . دریائی از معرفت خودنمایی میکرد. صادق مکتبی شور و حال عجیبی داشت. خودش نوحه میخواند، سینه میزد و گریه میکرد. صادق آن قدر با شور سینه زده بود که در آن وانفسا توی قایق از حال رفت و غش کرد! این صحنه در ذهنم حک شد و ماندگار ماند!
ادامه در خبر بعد...