گذر از کویر وحشت ■ حمید کمی




در سال‌های نه چندان دور، چنان به علم و ثروت و قدرت‌مان غره شده بودیم که هیچ واهمه‌ای از بلایایی که هر آن ممکن بود جان ساکنان زمین را یک‌جا تهدید کند، نداشتیم و چنان مغرور بودیم که این کره‌ی دردانه را تنها برای خودمان می‌خواستیم و حاضر نبودیم آن را با موجودی غیر از آدمیزاد شریک شویم. تاجایی پیش رفتیم که با اتکا به قدرت و ثروت‌مان به خودی و غیر خودی تقسیم و یک درصدمان صاحب نیمی از ثروت زمین شدیم. کم‌کم عدالت را پتک سر نود و نه درصدمان کردیم. فقرا سهمشان بندگی و دارایان پاسداران این بندگی بودند.از خرافات دکانی دونبش ساختیم؛ اجناس آن را در بسته‌های رنگارنگ به جای علم به خورد توده‌ها دادیم و آنان نیز به امید رستگاری، آن‌ها را توتیای چشم کردند؛ و این‌چنین علم را نیز تحقیر کردیم.

برج عاج نشینان را خبر از گورخوابان و سیرانِ پرخور و دورریز را خبر از زباله‌گردان نبود.

رفته رفته به دو گروه نامساوی ما و تو تقسیم شدیم. دستاورد علم مال تو، هوای پاک مال تو، آسمان و زمین مال تو و ما نیز به مال تو بودن، عادت کردیم.

از آن زمان که زمین به دست تو افتاد، رفته رفته آسمان رنگ آبی و جنگل سبزی خود را از دست داد. چشم کوهساران کور و چشمه‌ها خشک و رودهای جاری برای کودکان افسانه شد. هوا دیگر پاک نبود. ما نیز بی‌تفاوت شدیم، چون صاحبش را از ما بهتران می‌دانستیم و خسروان را نیز غم دنیا نبود، چرا که آنان غرق در خوشی و خوش‌گذرانی‌شان بودند.به این‌ترتیب، بی‌شعوری بر زمین حاکم شد. دیگر نه ما و نه تو درک درستی از فاجعه‌ای که در کمین نشسته بود، نداشتیم.

یک روز صبح که بیدار شدیم، دیدیم که زمین در تسخیر موجودات ریز و ذره‌بینی شده‌است. بی‌مهابا می‌تاخت و ویران می‌کرد. نخست آن‌چنان به حسابش نیاوردیم. گاهی نیز انکارش کردیم. به پول، ثروت، قدرت و باورهایمان نازیدیم. با خود گفتیم، مگر این فسقلی می‌تواند با ما یکه‌تازان کیهان درافتد؟ کم‌کم، این دشمنِ ریز به مصداق "فلفل"، تیزی خود را به رخ همگان کشید. دارایان و قدرت‌مندان از ناچاری به خانه‌هاشان خزیدند، چون در مقابل این موجود ریز، توپ، تانک و مسلسل به قدر چوب خشک نیز نیارزید. از خرافاتی که ساخته بودیم دلسرد شدیم و دیگر از قرن‌ها کُری‌خوانی‌هامان در مقابل علم و دانش، خبری نبود. همه یک‌صدا از علم و دانشی که خوارش کرده‌بودیم، طلب یاری و استعانت کردیم.علم نیز کم‌آورد؛ اما همچنان به آن دل‌بسته و امیدواریم. گرچه به ثروت دارایان و به قدرت حاکمان در دستگیری از بشر امید چندانی نداریم، اما به صداقت و پاکیِ علم ایمان داریم. می‌دانیم متخصصان و دانشمندان صادقانه در پستوی لابراتوارهایشان برای رهایی بشر درحال تلاش و کوشش هستند. باور داریم آنان روزی موفق خواهند شد اما به درستی نمی‌دانیم که آیا ثروت و قدرتی که چشم طمع به موفقیت و محصول آنان دوخته‌است، اجازه‌ی بهره‌مندی به ما را خواهند داد؟اما "چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتیم،" هرگز فراموش نکنیم که اگر آن کودک حاشیه نشین گرسنه و زباله گرد دستانش را نشوید، برج عاج نشینان نیز در امان نخواهند بود.همچنین، هرگز فراموش نکنیم که در این کویر وحشت چه کسانی جان برکف برای حفظ جان انسان ها شتافتند؛ کادر درمانی و پزشکی را هرگز فراموش نکنیم.

 (*) عنوان مطلب از شعر استاد شفیعی کدکنی به عاریت گرفته شده است.