اشعار سوفیا جمالی صوفی


شعر و ادب |

 

1

یک روز سکوت من

با صدای کسی خواهد شکست

یک روز کبوتری

اندوه مرا

به تبسم آسمان ها خواهد رساند

یک روز

پیش از آنکه من

در میان فاصله ها تمام شوم…

 

2

دلتنگ که میشوم

عقربه های خسته

کمی مانده به رفتنت

باز می مانند

و من به رویاها سفر می کنم

دلتنگ که میشوم

هیچ آیینه ای

تصویرت را نشان نمی دهد

هیچ دیواری پناهم نمی شود

هیچ ستاره ای

اشک هایم را نمیبیند

و آسمان تمام فریادها را

به سوی پنجره باز می گرداند…

 

3

به بال های گنجشکی

بدل میشود سایه ام

نوازشش میکنم

تا پرواز را

به یاد بیاورد

آزادی

همیشه از قلم می افتد…

4

پرواز آرزوهایم را

قاصدک ها

از یاد برده اند

دیگر

اعتمادی به باد نیست…

 

5

در پی صدایی هستم

صدایی که

نفس نفس هایش را

درک کنم

در پی آیینه ای هستم

آیینه ای که تو را نشانم بدهد

اما تنها

سایه ای دنبالم می آید

سایه ای دراز

سایه ای خاموش

سایه ای که

نفس نفس هایش را

درک نمی کنم…

 

6

آرام خواهم رفت

آسوده خواهم مرد

میدانم

در وجود کسی

زنده خواهم ماند

جوانه خواهم زد

میدانم

قلب خسته ام

زندگی و سرسبزی

به کسی هدیه خواهد کرد…

 

7

یک روز برای همیشه

چشم هایم را بر هم میگذارم

آن روز در وجود دیگری

جاودانه خواهم ماند

من تکثیر خواهم شد

در یک لبخند

در یک نگاه

آن روز در قلب دیگری

خواهم تپید

و شاید باز عاشق بشوم…